نگاهي به« هشت تكنگاري ادبي در نگاه خيره منتقد» با ترجمه امير احمديآريان
نقد عرصه مبارزه است
عليرضا عباسي
نوشتار در شاخه متون ادبي داراي بستري است از پيش، وسيع تعريف شده براي جا دادن لايههايي كه گاهي نرم و قابل نفوذ و زير و رو شدند و گاهي چنان سخت كه نفوذ در آنها مستلزم در اختيار داشتن ابزاري شكافنده است. به نظر ميرسد آنچه برعهده منتقد از مواجه شدن با نوشتاري كه پتانسيل واكاوي را در لايههاي خود دارد، قرار داده شده عملي است بسيار دشوارتر و پيچيدهتر از عمل خواننده آن. وسعت اشاره شده در متن ادبي پيشانگارهاي است در ذهن خواننده ادبيات. دنياي متن ادبي هر چقدر هم كه محدود باشد از فضايي برخوردار است كه ميتواند مسكني براي تجربه زيستي ديگر باشد؛ و هر زيست ديگري ممكن است سازنده ابعادي باشد به وسعت جهاني كه متن در خود مستتر كرده است. فعاليت و در عين حال وظيفه منتقدان و مقالهنويسان از آن جهت خطير و دشوار مينمايد كه آنها با عرصهاي وسيع و عميق روبهرو هستند كه در عين حفظ خويش مدام در حال تغيير و نو شدن است و تنها در قواعد قراردادي و يكسان خلاصه نميشود، چراكه شاخصههاي نقد و تحليل متون ادبي شامل مولفههايي است كه ممكن است از دستهبنديهاي محدود فراتر رود.
تكاپو و جستوجوي اين گروه از فعالان ادبي براي به روز شدن در پيشنهادات جديد، نظريات نو علمي- ادبي، انديشههاي پيچيده نظري- فلسفي و آگاهي از ريشههاي تاريخي، فعاليتي ايستا و متوقفشدني نيست. با همه اين دشواريها منتقد همچنان كه بايد با رموز نويسندگي بيگانه نباشد، ضروري است كه توانايي عبور از آنها را نيز داشته باشد.
اين منتقد است كه بايد به گستردگي جهان پنهان در متن، از درون حفرههاي ناپيداي آن خيره شود و بيهيچ كسالتي دشواريهايش را تجربه كند؛ دشواريها و پنهانشدگيهايي كه خواننده ممكن است بيتوجه آنها را به فراموشي بسپارد. اوست كه بايد جسارت غوطهور شدن در فضايي به ظاهر آرام و عميقاً متلاطم را داشته باشد. نزديك شدن روز به روز انديشه نظري- تحليلي به طور همهجانبه به مولفههاي زندگي بشر و فراهم شدن امكان تطبيق دستاوردهاي فرآيند فكر با جزييترين خصلتهاي روابط انساني و از طرفي عبور انديشه تحقيقي- تجربي و نزديك شدن پرسرعت دادههاي متنوع در سايه پيشرفت تكنولوژي، همگي شكلگيري انديشه انتقادي و شيوع آن در سطح و لايههاي زندگي فردي – اجتماعي را براي بشر رقم زدهاند.
متون ادبي همواره يكي از قابليتهاي بازتابنده براي خصيصه توانمند انديشه علاوه بر ساير خصوصيات بوده و خواهند بود. ظرف و مظروفي كه مستقلاً هيچ خساستي در پذيرفتن پيچيدگيها از خود نشان نداده و در فرهنگهاي گوناگون همواره سند قابل دفاعي براي افتخار ملتها بودهاند.
اما هرچه نويسندگان انديشه تجربي- تحقيقي و خصيصههاي دروني- اكتسابي خود را لايهايتر در متون ادبي جا دادهاند، كار منتقدان خطيرتر و مسووليتشان دشوارتر شده است. يقيناً هر نويسندهاي مشتاق است خواننده علاوه بر خواندن و ادراك نسبي از آثارش، به جهان دغدغههاي وي نيز وارد شود. توقع باز شدن اين مسير از تلاش منتقدان و مقالهنويسان ميرود و گونه اين تلاش با دايره توانمندي انديشه منتقد ارتباط تنگاتنگي دارد. همچنان كه در مقدمه كتاب مورد اشاره، مترجم قياسي مختصر اما مفيد بين دو مقاله براي نشان دادن تفاوت مقالهنويسي ارائه داده است، يكي مقالهاي از فلورانس والتزل در مورد داستان (مردگان) جويس و ديگري تكنگارياي از دِرِك اتريج درباره جويس كه براي درك منظور وي از ايدههايي درباره مقاله انتقادي بسيار قابل توجه و استفاده است. مترجم همچنان در مقدمهاش كه راهگشاي قابل توجهي براي تمركز و دقت خواننده در بخشهاي بعدي كتاب است به استراتژي لوكاچ، نظريات والتر بنيامين و نيز مباحثات تئودور آدورنو با لوسين گلدمن در باب مقاله اشاره ميكند و در همين بخش مطالب قابل تعمقي درباره نقد ارائه ميدهد. وي در پايان مقدمه خود مينويسد: نقد عرصه مبارزه است، و آن كس كه ميخواهد از همان لحظه اول به حريف باج دهد، بهتر است هرگز دست به اسلحه نبرد.
نگاه خيره منتقد نام كتاب ارزشمندي است مشتمل بر مقالاتي گردآوريشده درباره داستايوفسكي، ديكنز، كافكا، جويس، بكت، فاكنر، بورخس و استر كه با عنوان هشت تكنگاري ادبي توسط امير احمديآريان ترجمه شده و به وسيله نشر چشمه در پاييز 88 به چاپ اول رسيده است. مترجم از آغاز و در مقدمه خود با مقايسه بين دو مقالهاي كه اشاره شد در پي ارائه تعريفي دقيق از نقد ادبي و مقالهنويسي است، و شفاف است هدف اصلي وي از ترجمه چنين مقالاتي نشان دادن شيوههاي مقالهنويسي و نقد عملي و نيز تاكيد هرچه بيشتر بر فعالان عرصه نقد در جامعه ادبي ايراني براي آشنايي و اهتمام در نقدنويسي به شيوه علمي و صحيح است. او به همين منظور، در مقايسه خود، روش اتريج در مقاله مورد نظرش درباره جويس را تاييد كرده و ميگويد روش اتريج، وسيله و بهانه قرار دادن و نه هدف قرار دادن جويس است براي عبور كردن، كندن و فاصله گرفتن از او. و همواره براين عبور و فاصلهاي كه منتقد بايد از متن حفظ كند تا فضا را براي فكر كردن خود باز كند تاكيد ميورزد و در همين ارتباط، اشكال عمده مقالاتي از جنس مقاله والتزل را در چسبيدن به متن ميداند، چراكه معتقد است اين گونه مقالهنويسان عملاً فرصت فكر كردن و خلاقيت را از خود ميگيرند و از فرط نزديكي چيزي نميبينند كه بتوانند ارائهاش كنند. مترجم معتقد است نگاههايي از جنس نگاه والتزل شايد براي كلاسهاي درس بيبو و خاصيت دانشگاهها به كار آيد، اما به هيچ وجه نقد ادبي محسوب نميشوند چراكه كارشان تنها بازنمايي متن و اطلاعرساني است تا خواننده را تنها از لحاظ اطلاعات فرهنگي و دايرهالمعارفي در مواجهه با داستان اقناع كرده باشند و در عوض فرصت هرگونه سويه انتقادي را از خود گرفتهاند.
اهميت مقدمه مترجم در ادامه با اشاراتي كه وي به نظريات گئورگ لوكاچ، والتر بنيامين و تئودور آدورنو دارد، پررنگتر ميشود چراكه نكات علمي و قابل توجه موجود در اين نظريات مطابق با آن چيزي است كه وي نيز به آنها معتقد است و خواننده در بخشهاي بعدي با آنها سروكار پيدا خواهد كرد. اين امر با دقت در شيوه انتخاب و كنار هم قرار داده شدن مقالات در كتاب، محسوستر شده است. در تمام مقالات ترجمه شده ميتوان به وضوح استراتژي عبور و فاصله منتقد از متن را شاهد بود و به اين امر واقف شد كه بهرغم استقلال نگاه و تمايز در شيوه نگارش، همه مقالهنويسان در بيرون كشيدن لايههاي فكري- فلسفي، ريشههاي تاريخي و نظريات تطبيقي با آثار مورد بحثشان و نيز اشاره به نكات مربوط به قواعد نوشتاري، با هم اشتراك دارند. در هركدام از مقالات ترجمه شده در كتاب شاهديم كه منتقد با دستمايه قرار دادن آثار مورد بحث از نويسنده مورد نظر خود به سمت نظريات ادبي تطبيقي، نشان دادن انديشههاي نظري- فلسفي يا شخصيتشناسي نويسنده به لحاظ كاركرد انديشه در تحليل وضعيتها و دغدغهها پيش رفته است. به عنوان مثال در مقاله ژرژ باتاي در مورد كافكا ميبينيم كه مقالهنويس، آثار كافكا را وسيلهاي براي تحليل پيچيدگي شخصيت وي در آنها قرار داده، تا جايي كه مستقيماً به شيوه نگرش وي به ادبيات اشاره ميكند و مينويسد: كافكا ميدانست ادبيات، آن چيزي كه به دنبالش بود، آن رضايت و خرسندي كه انتظارش را ميكشيد در پي نداشت، اما هيچگاه از نوشتن دست نكشيد. باتاي با اشارههاي پراكنده به آثار كافكا تمركز خود را بر موقعيت كودكانه وي قرار داده و در توضيح اينكه معتقد است كار كافكا به نمايش گذاشتن نگاهي كاملاً بچگانه است، مينويسد: آنچه از عهده ما خارج است، نسبت دادن معنايي به نوشتههاي كاملاً ادبي كافكا است. هر از چند گاهي در اين نوشتهها چيزي ميبينيم كه در آنها نيست يا در بهترين حالت چيزي ميبينيم كه در متن هست، اما جز اشاره به آنها كاري از دستمان برنميآيد. او همچنان در مورد شخصيت كافكا برگرفته از واكاوي آثارش مينويسد: كافكاي ساكت و مستاصل، هرگز عليه اقتداري كه امكان زيستن را بر او تنگ كرد نايستاد، و به اشتباه رايج رقابت تحت فشار اقتدار، گردن ننهاد. تحليل آثار و رسيدن به جوانب شخصيتي كافكا از طريق ژرژ باتاي مشابه كاري است كه هانس كونگ در داستايوفسكي و برادران كارامازوف انجام داده است. كونگ در طول مقاله خود همواره با ورود و خروج در روايت، عنوان دين در جدال با پايان دين را تحليل ميكند و در همين راستا از خصيصهها و وقايع زيستي و اعتقادي داستايوفسكي در زندگياش نيز بهره ميبرد. او براي تحليل بهتر از مضمون مورد نظرش در برادران كارامازوف به كاوش در سير شخصيتي داستايوفسكي و تغيير نگاه او به زندگي و مفهوم ايمان در دو مقطع از زندگياش ميپردازد. وي همچنين شخصيتهاي داستاني در اين رمان را به مثابه شاخصههايي براي تحليل خود نويسنده از مقوله الهيات و استدلالهاي عقلاني به خواننده معرفي ميكند. كونگ علاوه بر بحث در مورد جايگاه شخصيتها در ساختار رمان، به چندصدايي و چندلايهاي بودن آن نيز اشاره ميكند و معتقد است در برادران كارامازوف بايد به وضعيتهاي بنيادين فكري- اخلاقي- ديني رمان توجه كنيم كه مدام در حال دگرگوني و تحولند. برادران كارامازوف قرار نيست صرفاً داستان پليسي يا تريلر روانشناختي باشد، بلكه كتابي است درباره دوران خود، درباره جامعه و ايدهها. و در نهايت، تحليل تنش بنيادين بين لامذهبي غربي مدرن ايوان و پارسايي مسيحايي و نوراني اليوشا و همراهي برادران را پاسخي به پرسش كليدي كتاب ميداند؛ اين پرسش كه: در عصر مدرن چه بر سر دين آمده است و دين چه بر سر مدرنيته آورده است؟ درك اتريج در بررسي آثار جويس همواره بر ارتباط تنگاتنگ نوشتار جويس با مفهوم همزماني تاكيد ميكند. اتريج با ورود به لايههاي دو رمان يوليسس و بيداري فينگانها و سپس فاصله گرفتن از آنها تفكرات تطبيقي خود با انديشههاي لايهاي جويس در اين آثار را بسط ميدهد و علاوه بر اثبات توجه جويس به همزماني كه آن را نتيجه تصميمناپذيري بين تصادف و ضرورت ميداند كار جويس را گشودن فضاهاي جديد معطوف به آينده معرفي ميكند كه در آن تفاوتها، غيريت، امر نامنتظره، امر ناشناخته، امر كميك و همزماني محوريت خواهند داشت. اتريج در مقالهاش زاويه ديد خود را به سمت جستوجوي جويس پستمدرن در يوليسس و بيداري فينگانها قرار ميدهد و معتقد است در كار جويس چيزي هست كه متون او را از اغلب آثار مدرنيستي ديگر متمايز ميكند و در عين حال اين متون را به لحظه فرهنگي خاصشان نيز مرتبط ميسازد. او در مورد معنا در آثار جويس به يوليسس و بيداري فينگانها اشاره ميكند و ميگويد نظامبخشي دقيق آنها، ناهمگني و پيوستار متكثر و غيريكنواختشان، درست همان چيزي است كه معناي اين متون را تا ابد غيرنظاممند باقي نگه ميدارد. متون كليدي جويس به جاي تلاش براي كنترل تودهاي از جزييات تكهتكه به منظور توليد معنا، به معنا اجازه ميدهد تا از اين توده انبوه، از طريق عملگرهاي شانس و تصادف سر برآورد. مقاله استيون كانر در مورد بكت و باين، بسيار درخور توجه و قابل تامل است. كانر در اين مقاله به دوران روانكاوي بكت نزد باين اشاره ميكند و تاثيرات متقابل ارتباط آنها در اين دوره و پس از قطع آن را در تمام فعاليتهاي بعدي هركدام تحليل ميكند. او در جايي از مقالهاش اشاره ميكند علاوه بر تاثيرات دوره روانكاوي بر آثار و زندگي بكت پس از قطع آن، ميتوان پاسخ به تجربه روانكاوي بكت را در خود باين نيز مشاهده كرد. او در جايي اين دو را شبهزوج ميخواند و روند مقاله را، نه بر پايه بررسي چيزهايي كه اين دو بر اثر ملاقات با هم به دست آوردند بلكه توجه به ماهيت مكالمه آنها، پايهريزي ميكند. و در عين حال همچنان به تاثيرات شگرفشان بر هم در كارهاي مستقل آينده، يكي در حكم نويسندهاي برجسته و ديگري به عنوان يكي از معتبرترين روانكاوان عصر خويش تاكيد ميورزد. او براي اثبات محكمتر اين تاثيرات به نظر بنت سيمون و ديديه انزيو كه تاكيد دارند كارهاي متاخر باين از ساختاري متناقض برخوردارند كه به شكلي انكارناپذير مشابه كار بكت هستند، نيز اشاره ميكند. استيون كانر در پايان مقالهاش به عنوان حرف آخر ميگويد به نظر من به جاي بررسي اثر باين يا تجربه روانكاوي بر كار بكت، بايد گفت آثار بكت و باين به شيوههايي مهم، تفسير كار يكديگرند. در اين مقاله نيز شاهديم كه استيون كانر بيشتر از آنكه درصدد معرفي ساموئل بكت يا ويلفرد باين به خواننده، يا سعي در آسان كردن برقراري ارتباط با آنها براي وي باشد، تلاش خود را وقف تحليل آنها از منظر پرداختن به شيوه زندگي، روند فعاليتها و تحليل آثارشان دارد، هرچند اين تلاش به دليل پيچيدگيهاي دروني آن دو نتيجهاي دشوار و پيچيده داشته باشد. همه آنچه گفته شد از بررسي نظريههاي ادبي گرفته تا ريشههاي تاريخي و انديشههاي فلسفي لايه شده در آثار قبلي كه منتقدان را به تعمق و سختكوشي در آنها كشانده بود در مورد مقالات ارزشمند ديكنز و امريكا، فاكنر و حافظه تروماتيك، اشيا و بيان در آثار بورخس و شهر و پل استر نيز صادقند. كه به عنوان نمونهاي ديگر به آخرين مقاله كتاب، شهر و پل استر نوشته مارك چاكسفيلد اشاره ميكنم.
چاكسفيلد از رمانهاي شهر شيشهاي و سرزمين آخرين چيزهاي استر استفاده ميكند تا علاوه بر چالش با آنها روي مضموني مانند شهر و مفاهيمي نظير فلانور در مفهوم بودلري، كارآگاه و سراسربين، متمركز شود و آنها را در آثار پل استر تحليل كند. او منشاء علاقه استر به شهر را ريشه يهودي وي ميداند و آن را زمينه احساس تعلق يا پيش از آن همان طور كه از كارش برميآيد احساس عدم تعلق، ميپندارد. وي اشاره ميكند كه مضمون هويت نقشي كليدي در تمام رمانهاي استر ايفا ميكند. چاكسفيلد بر سرگشتگي كين در شهر شيشهاي متمركز ميشود و علت آن را نه در كشف واقعيتهاي نيويورك بلكه اشتياقي براي گم كردن خود ميپندارد و همچنين توصيف راوي از اين سرگشتگي را زمينهاي براي نمايان شدن مشابهتهاي بسيار كين و فلانور ميداند. منتقد در ادامه تحليل خود با ايفا شدن نقش كارآگاهي به نام پل استر به كين در شهر شيشهاي به شباهتها و ارتباط سه مفهوم فلانور، كارآگاه و سراسربين، تاكيد بيشتري ميكند. چاكسفيلد همچنين در بخشي از مقالهاش به تصوير يك فرد از آرمانشهر در تقابل با تصوير فردي ديگر از زندگي واقعي ضدآرمانشهر پرداخته است. او نتيجهاي را كه از تحليلش در كل مقاله حاصل شده، در پايان خلاصهنويسي كرده و معتقد است كار استر جايي بين امر مدرن و امر پستمدرن معلق است. ادبيات او تفكرات و معانياش را از سنتهايي نظير دين ميگيرد و نشان ميدهد هيچ حقيقت مطلقي وجود ندارد.
وي در پايان مقالهاش اشاره ميكند كه والتر بنيامين شهر را همچون «مكان سرمستي، هيجان و شوريدگي» ميدانست. استر شهرهايي خلق كرده كه اين توصيفها در مورد همهشان سازگار است، اما به نظر ميرسد او شهرهايش را با هيجان و شوريدگي نيستي سرمست كرده؛ نيستياي كه در هر كلمه هر صفحه از كار او منعكس ميشود.
و اما سخن پاياني تاكيد بر اين مطلب است كه نگاه خيره منتقد را ميتوان مجموعهاي قابل استناد در حكم منبعي آموزشي براي اهالي نقد و مقالهنويسان در جامعه ادبي فارسيزبان به حساب آورد و خواندن اين كتاب براي تمام مقالهنويسان و منتقدان ادبي و كساني كه خواننده حرفهاي ادبيات هستند، ضروري به نظر ميرسد. آنچه همواره به صورت مفهومي مستتر در سرتاسر كتاب ميتوان احساس كرد، سخني است از والتر بنيامين: از طريق زوال است كه نقد، حقيقت را برملا ميسازد، نقد با ويران كردن بنا مينهد.
0 نظر:
ارسال یک نظر