به بهانه « سونات كرويتسر» لئو تولستوي
بازنويسي آنارشيستي انجيل
بابك ذاكري
1- جمالزاده در مقدمه «يكي بود، يكي نبود» انگيزه خود را براي نوشتن داستان يكي پرورش نثري ساده و رسا برميشمرد، نثري كه پارسيزبانان در گفتوگوهاي روزمره خود به كار ميگيرند و يكي نشان دادن خلق و خوي ايرانيان و نقد رسم و رسوم ناپسندي كه شايد از چشم بسياري از كساني كه در اين فرهنگ زندگي ميكنند دور مانده باشد. اينكه آيا داستان بايد به نقد جامعه بپردازد يا خير امري است مناقشهبرانگيز، اما كسي در اين باره شك ندارد كه داستان آينهاي است كه در آن ميتوان جامعه و زمانهاي كه در آن نوشته شده را بازنمايي كرد. اين امر امروزه چنان واضح است كه نوشتن چيزي شبيه به اينكه داستان در خلأ شكل نميگيرد در يك نوشته را ميتوان مصداق اطناب مخل دانست. اما برخي داستانها به سبب خصلت خاص روايي خود تصويري همهجانبهتر از جامعه و زمانهاي كه در آن نوشته شدهاند را بازنمايي ميكنند. مجموعه داستان سونات كرويتسر از اين لحاظ بسيار جذاب است. در داستان كوپن جعلي تولستوي كوپني كه دو نفر بچه مدرسهاي جعل ميكنند را در در اقصي نقاط روسيه دنبال ميكند و واكنش افراد مختلف روسيه را در قبال ضرري كه اين كوپن جعلي به آنها وارد ميكند روايت ميكند و در داستان سونات كرويتسر راوي در كوپه قطاري كه افراد بسياري در آن رفت و آمد ميكنند با داستان زندگي عجيب و غريب و عقايد نامرسوم شخصي كه زن خود را كشته است، آشنا ميشود.
2- اما تولستوي در اين دو داستان عقايد الهياتي خود را نيز بيان ميكند. گويي تولستوي كوشيده در داستانهايش انجيل را در فضايي جديد بازنمايي كند. سونات كرويتسر گويي بازسازي انجيل در جامعه برزخي روسيه قرن نوزدهم است. دزدي كه به رستگاري ميرسد و انساني كه با سپردن خود به دست غرايز و دوري از زندگي زاهدانه خود را به ورطه هلاك ميكشاند و در آخر علت تمام ناكاميها و جنايتهاي خود را در رابطهاي جستوجو ميكند كه از اساس بر پايهاي غلط گذاشته شده است.
داستان كوپن جعلي نمونهاي مناسب است از جهان بيني تولستوي. داستان در دو بخش نوشته شده است. بخش اول دعواي پدر و پسري است بر سر پول توجيبي. پدر حاضر نميشود پول بيشتري حتي به صورت قرض به پسر خود بدهد و پسر كه مجبور است براي حفظ آبروي خود قرضي كه از يكي دوستانش گرفته را بازگرداند به ناچار و با راهنمايي يكي از دوستان نابكار خود، كوپني را جعل ميكند و آن را به يك فروشنده زن قالب ميكند. بخش اول با حكايت كوپن و گردش آن و تاثيري كه جعل يك كوپن ساده در سرنوشت افراد مختلف از بخشهاي مختلف ميگذارد به اتمام ميرسد. پسلرزههاي اين كوپن حتي به كاخ تزار هم ميرسد و پاي درباريان را هم به ميدان ميكشد. در اين بخش تولستوي بينشي بدبينانه از بشريت را به نمايش ميگذارد. هر كسي كه به نحوي اين كوپن جعلي وارد زندگياش شده و او را مغبون كرده است، ضرر و زيان خود را به ديگري منتقل ميكند. تولستوي در اين بخش نشان ميدهد كه چگونه ذات گناهكار بشر ميتواند از يك تقلب يك فاجعه بيافريند. چگونه گناهي كوچك در دست افرادي شرير كه در ظاهر شهرونداني بيآزار به نظر ميرسند ممكن است به يك فاجعه تبديل شود. اين نگاه به انسان به عنوان موجودي شرور و گناهكار درست آن چيزي است كه در الهيات مسيحي به انسان نسبت داده ميشود و تولستوي در اين داستان به خوبي اين نگاه را متجسد ميكند.
3- بنابر روايت انجيل دو جاني با مسيح به صليب كشيده شده بودند. يكي از آن دو با ديدن مسيح به او ايمان ميآورد و مسيح مژده ميدهد كه او را به ملكوت وارد خواهد كرد و ديگري مسيح را منكر ميشود. همين داستان در كوپن جعلي تكرار ميشود. كوپن جعلي از يك كارگر يك دزد و از آن دزد يك جاني ميسازد كه با قساوت بسيار شش نفر را ميكشد. آخر بخش اول با آخرين جنايت ستپان به پايان ميرسد؛ جايي كه او براي كشتن زني ميكوشد تا بازوي او را بگيرد تا زن تكان نخورد اما زن هيچ مقاومتي نميكند و آه عميقي ميكشد و به او ميگويد: «واي، چه معصيت بزرگي! چه كردي؟ به خودت رحم كن، جان مردم را ميگيري، و بدتر از آن روح خودت را سياه ميكني! واي، واي!» ستپان كارد را در گلوي آن زن فرو ميكند ولي نگاه آن زن زندگي او و تمام كساني كه آن كوپن به تاريكي كشانده بودشان را عوض ميكند. ستپان خود را به پليس معرفي ميكند و محكوميت خود را در سيبري پشت سر ميگذراند. آخرين نفري كه ستپان كه اكنون به يك قديس/ جاني تبديل شده است عوض ميكند زندگي همان شاگرد مدرسهاي است كه پدرش حاضر نشد به او چند كرون بيشتر بدهد و او مجبور شد براي اداي قرضش آن كوپن را جعل كند.
4- تولستوي يك متاله مسيحي بود با عقايد آنارشيستي. او در همه جا با آنارشيستها همراي بود غير از خشونتي كه آنها براي مقابله با دولت تجويز ميكردند. به جاي آن تولستوي آموزه عدم خشونت و عدم مقاومت را جايگزين كرد. آنارشيستهاي كلاسيك چون كروپوتكين و پرودون آموزههاي آنارشيستي خود را بر اساس خوشبيني بر سرشت بشريت پايهگذاري كرده بودند. آنها در اين مبنا با جان لاك همراي بودند كه انسان به خودي خود موجودي شرور و گناهكار نيست. اين آموزه خلاف اين روحيه مسيحي بود كه انسان را موجودي گناهكار ميدانست. در متن جامعه مسيحي/ اروپايي عقايد آنها نوعي فراروي از سنتي چندهزارساله بود و به همين دليل عقايد جان لاك در فلسفه سياسي ليبرال در مقابل عقايد سياسي هابز كنار گذاشته شد. آنارشيستها كه هم عليه سنت انسانشناسي غربي شوريده بودند و هم عقايدشان برخلاف رژيمهاي سياسي بود نيز به موجوداتي بدنام تبديل شدند. اما تولستوي نگاه آنارشيستي خود را از سنت مسيحي گرفته بود. در تاريخ مسيحيت پيش از آنكه اتحاد كليسا و حكومت در دولت شهرهاي اروپا به امري همگاني تبديل شود، بسياري از مسيحيان عقيده داشتند كه نبايد از انسان و قوانين او پيروي كرد بلكه بايد تنها و تنها از مسيح پيروي كرد. تولستوي همين آموزه را در نگاه سياسي خود وارد كرد و نگاه بدبينانه خود به دولت را در همه جا به رخ كشيد. اما براي رستگاري اخروي و دنيوي راهي ديگر جز خشونت كه آنارشيستها توصيه ميكردند پيشنهاد كرد؛ عدم خشونت و عدم مقاومت. چيزي كه در انتهاي بخش اول كوپن جعلي و تمام بخش دوم آن نيرويي ميشود كه انسانهاي شرور و پليد را به رستگاري ميرساند. اين نيرو هم كشيش متظاهر را نجات ميبخشد و هم مهندس جوان را واميدارد كه از مقام و مزاياي فوقالعاده براي نجات روحش چشمپوشي كند. نگاه خيره يك زن هنگام كشته شدن بيش از هر مقاومت و عملي در جامعه رهاييبخش است.
سونات كرويتسر/ لئو تولستوي/ترجمه: سروش حبيبي/ نشر چشمه، 1388/ قيمت: 12000 تومان
0 نظر:
ارسال یک نظر