به بهانه انتشار كتاب شيرهاي سنگي اثر پرويز تناولي
گذشتهسازان
مهدي مير محمدي
روزگار براي هنرمند ايراني چنين رقم ميخورد كه در دورهاي شكاف ميان خود ايراني و غرب ديگري موقعيت ويژهاي باشد براي خلق اثر هنري. پس با جريانهايي روبهرو ميشويم كه آشكارا در واكنش به چنين شكافي شكل گرفتهاند. از مهمترين اين جريانها مكتب سقاخانه است و از مهمترين چهرههاي اين مكتب بيشك بايد به پرويز تناولي اشاره كرد.
هانا آرنت در كتاب «ميان گذشته و آينده» به حكايتي تمثيلي از كافكا با عنوان «او» اشاره ميكند كه در يادداشتهاي سال 1920 آمده است. كافكا نوشته: «او دو دشمن دارد. اولي از منشأ بر او فشار ميآورد و دومي راه او را به پيش مسدود ميكند. با هر دوشان وارد نبرد ميشود. در حقيقت اولي در نبردش با دومي به او كمك ميرساند، چرا كه ميخواهد او را پيش براند و به همين ترتيب دومي در نبرد او با اولي حمايتش ميكند چون او را به پس ميراند. اما تنها در تئوري چنين است زيرا نهتنها دو دشمن آنجايند، بلكه خود او نيز در آنجا حاضر است. و چه كسي واقعاً ميداند نيات او چيست؟ همواره در اين روياست كه در لحظهاي بدون نگهبان- بايد شب باشد، شبي كه هيچگاه چنين تاريك نبوده است- از خط نبرد بيرون جهد و به سبب تجربه نبردش به مقام داور ميان دو دشمن در جنگشان با يكديگر ارتقا يابد.» (ترجمه سعيد مقدم- ص 18)
اين اما حكايت هنرمندان دهه 30 و 40 نيست؛ هنرمنداني كه به طور معمول زيرمجموعه جريان بازگشت به خويشتن تعريف ميشوند. هنرمندان آن دوره در نبرد با نيروي پيش و پس (خود و ديگري) نبودهاند كه اتفاقاً آنها ديگري را دوست داشتند و البته خود را دوستتر. ديگري را بايد دوست ميداشتند چون رسانهاي كه در آن دست به خلق ميزنند به نوعي سوغات غرب محسوب ميشد. خود را بايد بيشتر دوست داشته باشند چراكه احساس ميكنند ديگري در عين آنكه هديههاي بسيار آورده اما همچون سيل مذاب نفوذ كرده. «خود» به اقتضاي طبيعت ميخواهد بودن را تجربه كند. پس بايد به خودش مراجعه كند؛ وضعيتي متناقض. اما نكته اينجاست كه اين رسانههاي هنري در تاريخ غرب از يك سير تكوين مشخص برخوردار بودهاند. ريشهها مشخصاند. دورههاي تحول معلوم است. اين سير تكوين در عمده موارد در جامعههاي شرقي وجود نداشته يا قابل انطباق نيست. اهداف گاهي از اساس متفاوتند. اجرا كردن يا به نمايش گذاشتن در ايران اهداف ديگري داشته كه با اجرا كردن و به نمايش گذاشتن يوناني متفاوت است. حالا «خود» در دهههاي 30 و 40 ميخواهد در قالب رسانههايي كه وارد كرده دست به خلق بزند؛ خلقي كه ويژگيهاي خاص خود او را با تاكيد بر تفاوتهاي او با ديگري داشته باشد. در اينجا «خود» بايد بتواند رسانه مورد نظرش را به گونهاي ديگر و اينجايي تعريف كند. بايد بتواند سير تكويني ديگري را در نظر بگيرد، پس شروع ميكند به جستوجو در حوزه اختياري خود. براي نمونه بهرام بيضايي «نمايش در ايران» را مينويسد يا پرويز تناولي شروع به جستوجو در محصولات تجسمي فرهنگ ايراني ميكند. قفلها، سرمهدانها و حالا شيرهاي سنگي. گاهي دست به تجسم يك تاريخ ذهني ميزنند. براي نمونه تصور ميكنند اگر تعزيه به حركت طبيعي خود ادامه ميداد چنين ميشد و چنان و گاهي هم تصور ذهني خود را از آن تعزيه تكامل پيدا كرده به نمايش ميگذارند. يا تصور ميشود اگر ما همزمان با نظامي گنجوي از صنعت مجسمهسازي برخوردار بوديم شايد فرهاد چنان تجسم پيدا ميكرد. اين تجسم كردن باعث ميشد اثر كيفيتي دوگانه بيابد؛ از يك سو در پوسته و ظاهر دغدغه كهن بودن دارد اما در ساختار از ساز و كاري كاملاً معاصر پيروي ميكند. نگاه كنيد به آثار سراميكي تناولي در دهه 40. ظاهراً ميل به كهن بودن دارند اما در هنر سنتي ما اصلاً چنين امكان بياني وجود ندارد. انگار كه خالقان آن دوره به نوعي ميخواستند گذشته و حال خود را همزمان بسازند. آنچه از آن به عنوان ايده بازگشت به خويشتن ياد ميشود در اصل همين ميل به تاريخ ساختن است وگرنه در عمده موارد هنرمند آن دوره ديگريستيزي ندارد. او براي تعريف هويتاش بايد صاحب گذشته باشد. اين گذشته يا ثبت نشده كه در اين صورت اقدام به جستوجو ميكند يا اينكه اصلاً وجود نداشته كه در آن صورت آن را تصور ميكند. پس خالقان براي شناخت «خود» بايد انرژي بيشتري بگذارند تا شناخت «ديگري». غرب ديگري از يك تاريخ تدوينشده برخوردار است و راحتتر ميتواند داشتههاي خود را منتقل كند. اين بازگشت به خويشتن در اصل براي ايجاد يك موازنه قوا بين خود و ديگري اتفاق ميافتد. آثاري كه در ميان شكاف خود و ديگري خلق ميشود گاهي تنها به عنوان مادهاي پژوهشي ميتواند مورد بررسي قرار گيرد. گاهي مقابل اين آثار كه قرار ميگيري بايد صورتمساله «خود و ديگري» را در ذهن داشته باشي. تنها با وجود صورت مساله است كه ميتوان با اين آثار ارتباط برقرار كرد. استثنائند آثاري كه روي اين شكاف خلق شده باشند اما بيرون از شكاف هم منبع و مولد زيبايي باشند. از جمله اين موارد خاص يكي پرويز تناولي است. اما نسلها كه عوض ميشوند، روزگار باز به گونهاي ديگر رقم ميخورد. نسل ديگري آمده است كه دغدغه شكاف ميان خود و ديگري دغدغه اصلي او محسوب نميشود. به قول كافكا از خط نبرد بيرون جهيده است و به واسطه تجربه نبرد نسل قبل و چهرهاي همچون تناولي به مقام داور ارتقا يافته است؛ نسلي كه با سلاح واقعگرايي به داوري مينشيند. گذشته خود را، حال و آينده خود را و همين واقعگرايي آنها را مجبور ميكند كه در تناولي، آثارش و تحقيقاتش دقيق شوند.
0 نظر:
ارسال یک نظر