درباره «تروريست خوب» نوشته دوريس لسينگ
بايد فرار كني
فرناز معيريان
تروريست خوب، داستان جمع شدن و فعاليت يك گروه جوان چپگراي انگليسي است كه در خيابانهاي لندن دست به تسخير و مصادره خانههاي متروكه ميزنند و احتياجاتشان را با حقوق بيكاري رفع ميكنند. فضاي داستان چندشخصيتي است اما محور اصلي «آليس ملينگز» زن ميانسالي است كه خود را مادروار وقف اين گروه كرده و وظايف مادرانهاي بر عهده ميگيرد. در هيچ جاي داستان مشي سياسي او مستقيم و روشن آشكار نميشود. در تمام داستان و اتفاقاتي كه حول اين گروه و رفتارهايشان ميافتد مخاطب به تفاوت بنيادين اين گروه با دنيايي كه در آن زندگي ميكند مواجه ميشود. گروهي مسلح كه بمبگذاري و خرابكاري ميكنند و نهايت ايدهآل اعضايش پيوستن به نهضت مقاومت ايرلند است، اما حتي در رسيدن به اين آرزو هم ناموفق هستند. آنها كه از دريچه ديگري دنيا را مينگرند و از زرق و برق و تفريحات جامعه سرمايهداري انگليس به تنگ آمدهاند، دائماً با شوراهاي محلي و شهرداري به علت مصادره و تسخير غيرقانوني خانهها درگيرند. در جايي از كتاب «جاسپر» شخصيت نزديك به آليس ملينگز ميگويد: «به عقيده من تا جايي كه مقدور است بايد اموال طبقه متوسط مرفه را گرفت و داراييهايشان را مصادره كرد.» نوع نگاه شخصيتهاي داستان بسيار سخت، غيرمنعطف و ايدئولوژيك است؛ روايتي خشن از جريانات چپ. از اين رو كشمكشهاي فراواني ميان خانواده آليس و وي پيش ميآيد. او تمام زندگياش را وقف اين گروه و شخص جاسپر كرده است و او در سطح روابط شخصي نيز بايد مثل يك مبارز واقعي وانمود كند و خود را به طور مداوم در مقام يك عاشق سركوب ميكند. بمبگذاريها و ترورهاي كور بخشي از فضاي داستان را تشكيل ميدهد و البته فجايعي كه اين گروه ناخواسته براي خود ميآفريند نشاني از ناشيگري گروهي است كه ميخواهد بنيانهاي سرمايهداري را مورد حمله قرار دهد. در اواخر داستان و پس از يك بمبگذاري كه منجر به مرگ يكي از شخصيتهاي داستان ميشود آليس رو به روبرتا كه بر سر جنازه رفيق كشتهشدهاش ايستاده ميگويد: «بس كن، ميداني كه هيچ كاري از دست تو ساخته نيست، بايد فرار كني.» گويي احساسات و عواطف نيز در جريان مبارزه نابود ميشود و حتي فرصت براي گريستن هم نداري و تبديل ميشوي به ماشين حذف و ترور؛ سرانجام دوباره سرگشتگي و آوارگي گروه كه بايد خانه مصادرهاي را ترك كنند و فراري شوند. در ذهن شخصيت اصلي چيزهايي در حال دگرگوني است، او به تنگ آمده و نهايتاً خواستار تغيير وضعيتي است كه در آن ناخواسته وارد شده است. «[آليس] منتظر ملاقات با پيتر سيسل و صرف ناهار با او بود. به آرامي لبخندي زد و يك ليوان چاي پررنگ و شيرين براي خودش آماده كرد و به وقايع آن روز صبح مثل يك كابوس وحشتناك كه دختري كوچك و 9ساله را با خود درگير كرده بود، انديشيد. حال ديگر در انتظار ملاقات با نخبگان بود و وقتگذراني با آنها.»
نويسنده در پردازش صحنهها و تنظيم ديالوگهاي ساده و تاثيرگذار بسيار قوي عمل ميكند و روايت داناي كل باعث ميشود بر شخصيتها اشراف كافي وجود داشته باشد، اما وي [نويسنده] در مورد فضاي داستان و اتفاقات در دامن نوعي نگاه عوامانه به جريانات دگرانديش ميافتد و اصولاً با پيشفرض قرار دادن ياغيگري و خشونت ذاتي داستان را پرورش ميدهد. تنها چهره پخته داستان زني است كه سعي ميشود در سرتاسر داستان گرايش سياسياش به طور واضح برملا نشود و صرفاً به دليل همراهي با مرد مورد علاقهاش است كه در جريان بمبگذاريها شركت ميكند. ساير شخصيتها افراد واپسخورده اجتماعياند؛ دو دختر نابهنجار، يك فارغالتحصيل بيكار از طبقه پايين جامعه و...
تمام اين عوامل باعث ميشود مخاطب، داستان را با نوعي نگاه دلسوزانه نسبت به برخي از شخصيتها دنبال كند و در واقع با مفهوم كار آنها و چرايي عمل سياسيشان ارتباطي برقرار نكند.
تروريست خوب
نويسنده: دوريس لسينگ
مترجم: الهه مرعشي
انتشارات: مرواريد
8800 تومان
0 نظر:
ارسال یک نظر