کدام ماه است که توت فرنگی‌ها سرخ می‌شوند

نگاهي به «ماهي كه توت‌فرنگي‌ها سرخ مي‌شوند» نوشته بهاءالدين مرشدي

كدام ماه است كه توت‌فرنگي‌ها سرخ مي‌شوند

اميد بلاغتي

«بايد چيزي تغيير بكند. بايد جنگ تمام شده باشد. بايد اتفاقي بيفتد، توي خانه آدم راحت مي‌نشيند. مادر عكس تو را كه هميشه روي ديوار نبود و برداشته بود، دوباره زده است بالاي ميز تحريرم.

جنگ تمام شده است. صالح زن گرفته است.

و ديگر هيچ اتفاقي نيفتاده است.

باور كن.»۱

راه ورود به مجموعه ماهي كه توت‌فرنگي‌ها سرخ مي‌شوند، در همين سطرهاي انتهايي (جملات بالا) داستان «از جنگ تا همه چيز» پنهان شده است. جنگي اتفاق افتاده، همه چيز ويران شده و نسلي در كودكي‌اش نظاره‌گر اين ويراني بوده است. نسلي كه حالا قلم به دست گرفته و راوياني را خلق كرده است كه انگار ناگزيرند مدام به خاطرات مخدوش‌شان پناه ببرند. براي همين روايت‌شان پريشان است. پر از نفرت و تاريكي است و انگار عينيت بخشيدن به سوژه ويراني است؛ خوانشي ديگرگونه از نسلي كه اگر تا به امروز نظاره‌گر گذر اين دو سه دهه اخير بوده، اما اينك در پي ثبت متفاوت اين تاريخ است.

«متن لذت‌بخش: متني كه خشنود مي‌كند، برآورده مي‌كند، شادي مي‌بخشد؛ متني كه از دل فرهنگ مي‌آيد و گسستي از آن ندارد، متني كه با رويه راحت خواندن پيوند خورده است.

متن سرخوشي‌بخش: متني كه نوعي فقدان به باور مي‌آورد، متني كه ناراحت مي‌كند (شايد تا حد نوعي ملال) پنداشت‌هاي تاريخي، فرهنگي، و رواني خواننده، همبستگي سلايق، ارزش‌ها و خاطرات او را مي‌آشوبد و رابطه او با زبان را به بحران مي‌كشد.»2

بنا بر اين تعريف و طبقه‌بندي رولان بارت از انواع متون داستاني و غيرداستاني در كتاب «لذت متن»، از نظر نگارنده، مجموعه ماهي كه توت فرنگي‌ها سرخ مي‌شوند در طيف متون «سرخوشي بخش» قرار مي‌گيرد. در تعريف بارت از متن سرخوشي بخش، به برهم زدن پنداشت‌هاي فرهنگي، تاريخي مخاطب و همچنين چالش او (مخاطب) با مقوله زبان، به عنوان دو فاكتور اصلي اشاره مي‌شود. مرشدي در اكثر داستان‌هايش، جدال بي‌پايان راوي/ نويسنده را با زبان به تصوير مي‌كشد. از اين رو موضوعات فاجعه‌بار و تاريك داستان‌هاي مجموعه، در اين جدال، تبديل به حاشيه‌اي در كنار متن اصلي و گاه حتي فراموش مي‌شوند. متن اصلي همان سرگرداني و سرگشتگي راوي/ نويسنده در حصار زبان است. راوي در ابتدا خبر از اتفاقي هولناك در گذشته را مي‌دهد. ابهامات و معماهاي ذهني در مخاطب مي‌آفريند اما قرار نيست راوي بقيه ماجرا را برايمان تعريف كند و پيش‌فرض ما براي پيگيري ماجرا و حل معماهاي ابتدايي متن، زود نقش بر آب مي‌شود. هر چه روايت‌ها جلوتر مي‌روند، ما با ابهامات جديدي روبه‌رو و همچون راوي در زبان سرگردان مي‌شويم. براي فرار از اين سرگرداني، مدام به خوانشي تازه پناه مي‌بريم و هر بار معنا دست‌نيافتني‌تر مي‌شود.

داستان «نقاب» (ماجراي خودسوزي يك زن)، «گم مي‌كني كه پيدايت كنم لابد» ( داستان بارداري ناخواسته و سقط جنين دختري جوان)، «دور ريختن بچه همراه با آب لگن» (قصه كشتن يك بچه) و «از جنگ تا همه چيز» (روايت كابوس‌هاي يك بازمانده جنگ) نمونه‌هاي دقيق‌تر و شاخص‌تر اين مجموعه در توليد متني سرخوشي‌بخش‌اند. در هر سه داستان، راويان (اول شخص)، واقعه هولناك داستان را با مخاطب در ميان مي‌گذارند. مخاطب گمان مي‌كند داستان، شرح جزييات آن واقعه است، اما هر چه روايت پيش مي‌رود، مخاطب سرگردان‌تر شده و موضوع اصلي هر سه داستان به حاشيه مي‌رود و ديگر مخاطب مي‌ماند و چالش او با زبان و نه دريافت پاسخي براي ابهامات ذهن‌اش... به همين دليل تصور مي‌كنيم فاجعه‌اي كه در ابتداي داستان از آن سخن گفته شده است، واقعيت ندارد و چيزي نيست جز تصورات ذهني راوي كه در ارتباط و چالش او با زبان خلق شده‌اند: «شعله مي‌كشد آتش و فكر مي‌كني داري مي‌سوزي. فكر نمي‌كني، داري مي‌سوزي. آتش مي‌گيري و شعله مي‌كشي و مي‌سوزي و مي‌دوي كه آتش مي‌گيري و مي‌دوي كه شعله مي‌كشي و خاموش نمي‌شوي تا بسوزي. قشنگ بسوزي. دستش را تكان مي‌داد و شعله مي‌كشيد. قشنگ بسوزي و بعد كه مي‌سوزي، تمام مي‌شوي.»3

يا

دور ريختم بچه مادرم را. بچه مادرم رفت توي چاه آب پس‌‌مانده كنار خانه. رفت توي آن همه كثافت و بوي تند زرد رنگ كنار خانه. بچه مادرم رفت توي آب پس‌مانده، جايي براي تجزيه شدن، تجزيه شد، عين آب باران، باران، سيل، توفان، مرگ، خرسندي روزي آفتابي و گرم براي گريه كه سبك مي‌كند جسم بي‌جان مادرم را وقتي بچه‌اش را مي‌بوسيد در خواب، توي طاقچه پستوي خانه قديمي مادربزرگ.»4

و چنان كه بارت در كتاب لذت متن مي‌نويسد: «به اين ترتيب دو سامان خوانش پديد مي‌آيد: يكي بي‌درنگ به سر وقت بخش‌بندي‌هاي ماجرا مي‌رود، دامنه متن را مد نظر قرار مي‌دهد، و بازي زبان را ناديده مي‌گيرد. خوانش ديگر از هيچ چيزي نمي‌گذرد، سنگيني مي‌كند، به متن مي‌چسبد، يعني كه آن را با پشتكار و جابه‌جا مي‌خواند. در هر نقطه‌اي از متن كه در آنجا برخوردي متابعتي زبان‌هاي گونه‌گون را در هم مي‌برد، درنگ مي‌كند و پيگير ماجرا نيست: اين نه مصداق (منطقي)، يا بيرون كشيدن حقايق، كه لايه‌لايگي معنازايي (signifiance) است كه اين خوانش را مجذوب خود مي‌كند.»5

هم از اين روست كه بررسي و نقد مجموعه ماهي كه توت‌فرنگي‌ها سرخ مي‌شوند از منظر ساختار و فرم (كلاسيك و حتي مدرن) در ادبيات داستاني اگر كار غلطي نباشد، بيراهه رفتن است. اما اين سخن توجيه‌گر ضعف ساختاري و پريشان‌گويي‌هاي فاقد منطق و دليل درون‌متني در داستان‌هاي «ماهي كه توت‌فرنگي‌ها سرخ مي‌شوند»، «آهنگ نامتوازن يك روح» و «فردا نيايد و رعنا بيايد» نيست.

«آنچه من از خواندن‌اش در روايتي محظوظ مي‌شوم، همان محتواي روايت يا حتي ساختار آن نيست، بل سايش‌هايي است كه من در آن سطح صاف پديد مي‌آورم: من مي‌خوانم، مي‌لغزم، سر بر مي‌گيرم و باز سر فرود مي‌آورم. متن سرخوشي بخش كه سر و كاري با ژرف دريدن ندارد، بر زبان زخمه مي‌زند، نه بر سستي ساده خوانش خويش.» 6

مجموعه ماهي كه توت‌فرنگي‌ها سرخ مي‌شوند نويدبخش ظهور نويسنده‌اي است كه مي‌توان به انتظار آثار بعدي‌اش نشست و در اين زمانه كه در انتظار هيچ چيز نيستيم، چه انتظار سرخوشي بخشي است...

پي‌نوشت‌ها:

1- مرشدي، بهاءالدين، ماهي كه توت‌فرنگي‌ها سرخ مي‌شوند (مجموعه داستان)، نشر چشمه، چاپ اول، تهران 1388

2- بارت، رولان، لذت متن، ترجمه پيام يزدان جو، نشر مركز، چاپ چهارم، تهران 1386، ص 33

3- داستان نقاب از مجموعه ماهي كه...، صص 7 و 8

4- داستان دور ريختن بچه همراه با آب لگن، ص 58

5- بارت، همان، ص 31

6- همان، ص 30

0 نظر:

ارسال یک نظر