گلشیری صدایش را در داستان پیدا کرد

گلشيري صدايش را در داستان پيدا كرد

ضياء موحد

«برويم و تماشاي گل و سبزه و باران و كبوترها را/ ديده را ‌با نم اشك/ از غبار مه و خون/ شست‌وشويي بدهيم/ كه زمان هرگز /از درو باز نخواهد ماند/ برويم و پس از اين پرواز/ پس از اين رويش و پرپر شدن ياس سفيد/ لحظه‌اي ديگر و ديگر را/ جست‌وجويي بكنيم/ كه زمان هرگز /از درو باز نخواهد ماند/ برويم بنشينيم سر چشمه آب/ و صفاي دو كبوتر/ با دو تصوير در آيينه چشم/ گفت‌وگويي بكنيم/ كه زمان هرگز از درو باز نخواهد ماند.» اين شعري از گلشيري است؛ شعري كه سه بند دارد. هر بندي هفت مصراع. وزن، وزن نيمايي است. شعر ترجيع‌بند دارد؛ «كه زمان هرگز/ از درو باز نخواهد ماند». قافيه نيز دارد؛ «جست‌وجويي بكنيم، گفت‌وگويي بكنيم...». اين قطعه نشان‌دهنده ذهن بسيار منسجم گلشيري در شعر است. هوشنگ گلشيري نوشتن را با شعر آغاز كرد. 17 قطعه شعر دارد كه از سال 1341 تا سال 1347 چاپ كرده است و بعد از آن ديگر شعري چاپ نكرده، يعني پس از آن ديگر شعر كاملي ننوشته است. مي‌دانسته اين تمرين‌ها ديگر شعر نيستند. آن چند شعري را كه واقعاً شعر بوده، و انسجام شعري داشته چاپ كرده است. آنچه از چاپ‌نشده‌ها خانم فرزانه طاهري به ‌من دادند ديدم شعر كاملي در آنها ننوشته است. خيلي حواسش جمع بوده كه اين تمرين‌ها را چاپ نكند.

هفت شعر را در «جُنگ اصفهان» منتشر كرده است و هفت شعر در «پيام نوين»، دو شعر در «خوشه» و دو شعر هم در «كتاب هفته».

نمونه ديگري از اشعار خوب گلشيري، شعر «انسان صخره‌اي» است:

«با ضربه‌هاي تيشه‌اش فرهاد/ از كالبد سكون/ انسان صخره‌اي را روياند/ برخيز/ باريد باران ضربه‌‌ها/ تا با تداوم باران/ فرهاد/ حجم فضاي سرد طلوع را/ انباشت از دست استغاثه تنديس/‌ اي رود باربد/ آيا زوال سنگي تنديس را/ شيرين/ از دست‌هاش خواهد خواند؟»

نويسندگان بزرگ ما همه با شعر آغاز كردند. برخي شعرهايشان را چاپ كردند برخي را هم نوشتند اما مخفيانه نگه داشتند. مي‌شناسم نويسندگاني را كه شعرها گفته‌‌اند اما هرگز چاپ نكرده‌اند چراكه سختگيرند. شعر سرودن «صادق هدايت» مانند ديگر كارهايش پيچيده است. هدايت شعر قديم گفته اما شعر قديم براي او وسيله‌اي است براي طنزپردازي. او براي سر به سر گذاشتن و هجو نوشتن از شعر قديم استفاده كرده است. در شعري هم سر به سر «نيما» گذاشته است. نمي‌دانم حرف نيما را درست نفهميده، يا فهميده و خواسته شيطنت كند. به هر حال علت علاقه شديدش به شعر قديم «ترانه‌هاي خيام» بود. «بهرام صادقي» نويسنده ديگري است كه با شعر آغاز كرده و با امضاي «صهبا مقدادي» شعرهايش را چاپ كرده است. محمدرضا اصلاني بعد از فوت بهرام صادقي اشعار او را گردآوري كرد. اين اشعار حدود 100 صفحه مي‌شود؛ 44 قطعه شعر كه از سال 1333 تا سال 1334 چاپ شده است. البته بعد از اين سال ديگر داستاني هم از او چاپ نشده است. عمر مفيد هنري بهرام صادقي بيش از چهار تا پنج سال نيست. بهرام صادقي (1363- 1315) 48 سال زندگي كرد و گلشيري، كه يك سال از او كوچك‌تر بود (1379- 1316)، 63 سال.

چگونه است كه اين دو نويسنده با شعر آغاز كردند، و بسيار جدي هم به شعر پرداختند، اما در نهايت سراغ داستان رفتند؟ اين اتفاق در خارج از ايران هم افتاده است و معمولاً اين افراد وقتي سراغ داستان رفتند داستان‌نويسان بزرگي هم شدند. «توماس هاردي» يك مورد استثنايي است كه هم نويسنده و هم شاعر بسيار خوبي است. البته در زمان حياتش شعرهايش را زياد چاپ نكرد. به همين دليل در زمان حياتش كمتر كسي مي‌دانست كه او شاعر بزرگي است. اما امروز در تمام برگزيده‌ها از او به‌عنوان شاعر مدرن و موثر نام مي‌برند و شعرهايش از لحاظ فرم بسيار قوي است. گمان مي‌كنم اين دست نويسندگان فرم را از شعر مي‌گيرند و بعد كه به سمت داستان مي‌روند متوجه مي‌شوند كه شعر آنچه آنها مي‌خواهند نيست، و اين نشان‌دهنده هوش اين داستان‌نويسان است. «اودن» از شاعران طراز اول انگلستان است، منظومه‌اي به نام «نامه‌اي به لرد بايرون» دارد. اودن در اين قصيده، اشاره‌اي دارد به شعر «دون ژوان» لرد بايرون. او در اين شعر مي‌گويد: «لرد بايرون! من در حال سفرم، شعر تو را با خود مي‌برم و فكر مي‌كنم بايد كتاب ديگري را هم ببرم كه از «جين آستين» (نويسنده غرور و تعصب) است. نمي‌دانم با من موافقي يا نه؟ اما داستان‌نويسي از شعر، هنري والاتر است. شاعران به طور متوسط در مقايسه با داستان‌نويسان كم‌بصيرت‌ترند. تنبل‌اند و بايد اقرار كنيم كه شاعر احساسش از مردم احساسي شتابزده است و قضاوت‌هاي اخلاقي‌اش اغلب مغشوش است. تعميم‌هاي بي‌اساس و بي‌بنياد راحت تخيل او را به خود جلب مي‌كند.»

نويسنده‌اي مي‌گفت ما چندين روز وقت صرف مي‌كنيم، صفحه‌ها سياه مي‌كنيم تا داستاني بنويسيم آخر هم مي‌گويند راوي داستان اين ايراد را دارد، گفت‌وگوها آن ايراد را، شخصيت‌پردازي‌ها چنان و همين طور... اما شما شاعران چند خط زير هم مي‌گذاريد و مي‌گوييد شعر است. راست هم مي‌گفت چراكه «شعر» تقريباً كار غيرممكني است.

گلشيري مي‌گفت: «ما از هر آدم بااستعداد و باذوق متوسط مي‌توانيم نويسنده خوب بسازيم، اما نمي‌دانم چطور مي‌شود شاعري خوب ساخت.» شاعران متوسط خوب است اين جمله گلشيري را درك كنند. بروند سراغ داستان‌نويسي چراكه استعدادشان را خراب مي‌كنند. يك عمر شعر مي‌گويند اما در نهايت تنها يك شعر خوب قابل خواندن هم از آنها نمي‌ماند. بهرام صادقي متوجه اين شد. گلشيري بسيار خوب اين نكته را فهميد و در واقع صدايش را در داستان پيدا كرد.

بهترين شعر بهرام صادقي، «ظهر» نام دارد. شعر بسيار خوب با تصويرهاي زيبايي است، اما تقليدي از نيما است. زبان اين شعر، زبان نيما است، زبان بهرام صادقي نيست. شعر گلشيري از شعر بهرام صادقي بسيار قوي‌تر است. قدرت «فرم» در شعرهاي گلشيري بيشتر است. اما همان طور كه گفتم، گلشيري صداي خودش را در داستان نوشتن پيدا كرد. «شازده احتجاب» را نوشت و از آن تصويرهاي كليشه‌اي آزاد شد. گلشيري «فرم» را در شعر فهميده بود و آن را به داستان برد. و زماني كه «كريستين و كيد» را نوشت ديگر صدا، تنها صداي خودش بود؛ كتابي فوق‌العاده كه نويسنده ضمن نوشتن آن با گذشته‌اش تسويه‌حساب مي‌كند. و اينجاست كه ديگر نوشتن به چيزي انديشيدن نيست، تجربه كردن است. «كريستين و كيد» كتاب بسيار مهمي است كه قدرش را ندانستند و در حق‌اش بي‌انصافي شد. گرچه برخي از بخش‌هاي آن، مثل سوزاندن عكس‌ها يا سياست‌بازي‌هايش را نمي‌پسندم ولي به‌هر حال كتاب صدايي متمايز دارد.

0 نظر:

ارسال یک نظر