يادداشتي بر كتاب «از نابهنگامي فرهنگ» نوشته بابك روشنينژاد
ناتمامي و فرهنگ
فرزاد سپهر
آيدين آغداشلو در يادداشتي بر نقاشيهاي بابك روشنينژاد مينويسد: «در نسل او و در نسلهاي پيشين، نقاشي را نميشناسم كه جرات كند صورتهايي با اين سطح و وسعت و قوت كوبنده نقاشي كند.»1 هنگامي كه اين نام در مقام نويسنده يك كتاب عنوان ميشود، كنجكاوي مخاطبان را براي مطالعه در پي دارد. روشنينژاد وقت را به اولويت كار نقاشي ميدهد و در فاصله دستكشيدن از رنگ و قلممو و بوم به كاغذ و قلم ره ميجويد تا ايدههايش را به بياني ديگر بنويسد.
برپايي نمايشگاههاي انفرادي و گروهي داخلي و خارجي مجال حضور نگاه روشنينژاد را بيش از پيش كرد. حضور در حراجيها در قدم بعدي، مخاطبان خارج از فضاي بومي را براي او در پي داشته و دارد، تا جايي كه سال گذشته نمايشگاه انفرادي او در لندن يكي از پربينندهترينها بود.
علياصغر قرهباغي در بيان نقش نقاشي روشنينژاد نيز مينويسد: «بابك روشنينژاد از معدود نقاشان دايره فرهنگي و هنري ماست كه با تامل در ميراث گذشته و گذشتگان و آشنايي با سنت نقاشي، تجربههاي ارزندهاي بههم آورده و با آگاهي از نظريههاي روزآمد و راه و روند نقاشي امروز جهان كار ميكند.»2
كتاب «از نابهنگامي فرهنگ» پس از «هنر و مكانيسم پنهان» و «هنر و گفتمان اقليت» سومين كتاب بابك روشنينژاد است كه توسط نشر ثالث در بهار1389 منتشر شده است. كتاب «خوابيدن در خيابان» كه مجموعهاي از قطعههاست نيز به زودي توسط نشر نظر به بازار كتاب ميآيد.
2- «از نابهنگامي فرهنگ»
اين كتاب هم برگزيدهاي از مقالهها و گزينگويههاي (Aphorism) اوست. شكلي از مقالهنويسي وجود دارد كه به تعبير دكتر ضياء موحد «پهلو به اثر هنري ميزند». ايشان در تقسيمبندي نخستين، مقالهها را در دو گروه مقالههاي علمي ـ تحقيقي (formal essays) و مقالههاي عمومي (informal/general essays) عنوان ميكند.5
مقالههاي طرحشده در كتاب «از نابهنگامي فرهنگ» از شكل مقالهنويسي علمي و دانشگاهي ميگريزند و بيشتر مقالههايي هستند كه جنبه هنري دارند. در واقع به تعبير بالا از جنس مقالههاي عمومياند. دكتر موحد مقالههاي عمومي (informal essays) را اينگونه معرفي ميكند: «نوشتهاي كوتاه، به نثر، نشاندهنده نظر نويسنده در موضوعي خاص و محدود با سبكي بارز، لحني مناسب، توجهانگيز، قلمي شيرين و رسا، دور از فضلفروشي و خالي از ارجاعهاي فراوان و كتابشناسي مبسوط و حتي گاهي بيهيچ يك با ساختاري منسجم، شامل حسن شروع و حسن ختام.»3
«محمد قائد» نيز درباره مقاله اينگونه نوشته است: «مشخصهاي كه essay را از ديگر انواع نوشته متمايز ميكند گستردگي چشمانداز بحث و ارائه نظرات مختلف و حتي متضاد اما همواره با سبكروحي و پرهيز از دستزدن به قضاوت نهايي است... پرداخت سرگرمكننده، برخورداري از فراز و فرود، دوري از استدلالهاي انتزاعي، استفاده از مثال و روايت و بهكارگيري زبان ادبي پرنقش و نگار اما بيتكلف از ديگر جنبههاي essay است.»4
نوشتار روشنينژاد در بهرهگيري از كلمات و روشمنديها، راهي مخصوص به خود را در پي ميگيرد. به نوع و چينش واژهها توجه زيادي شده و صيقل خورده است و به طور كلي ميتوان خلاقيت در ايده و محوربودن آن را با خوانش دقيق متن يافت. شايد خصلت نقاشبودن نويسنده در خلق و ارائه كار هنري به صورت انفرادي است كه اين مهم را به وادي نوشتههايش نيز آورده است.
در مقاله «حالا كه دارم مينويسم (يك statement)» آمده است: «نقاشي مثل اين اتاق جايي است كه ميتوانم آن را داشته باشم. به گوشه و كنارش سرك بكشم و در آن بيتوته كنم. چنين است كه ميتوانم ساعتها در جزييات و فضاي يك نقاشي غرق شوم و خيالبافي كنم بيآنكه گذر زمان را حس كرده باشم. كتابها هم همين طورند. نوشتن هم.»
براي نشاندادن وجود خلاقيت در يك متن بهترين راه رجوع به آن است؛ ايدهها، واژهها، آهنگ جملهها و تركيببندي (Composition) كلي مقالهها. در بخش سوم، قطعه چهارم از كتاب ميخوانيم: «اين يادداشت از زبان متن نقل ميشود. من يك متنام. حالا من هستم كه با شما سخن ميگويم. نويسندهام بر آن است كه مرا به حرف آورد تا آنچه را خود نميداند و شايد به واسطه حضور و به زبانآمدن من امكان گفتن آن فراهم ميشود، پيش آورد و برجسته كند.»
جرات اينگونه نوشتن ابزاري ميخواهد و از اعتماد به نفس نويسنده ميگويد. شايد اينگونه است كه يك كتاب را بارها مهمتر از ديگر كتابهاي صرفاً تاليفي ميكند. روش قطعهنويسي در خلق ايده نو محور نگارش كتاب است. بيشك با اولين شكل قطعهنويسي مواجه نيستيم. اما قطعات كتاب «از نابهنگامي فرهنگ» از ساختاري متفاوت بهرهمند هستند.
قصد تفكيك بخشهاي كتاب با توضيحاتي جدا از هم را ندارم. تنها بازخواني بخشهايي را با بهانه بازانديشي گفتارهاي آن يادآور ميشوم. چرا كه به نظرم كتاب ميل به نظمگريزي زيادي دارد. طيف گستردهاي از موضوعاتي چون معرفتشناسي در فلسفه، روشنفكري در ايران تا ارائه نظر درباره برخي توليدات فرهنگي مانند موسيقي و سينما از دامنههاي كتاب است.
بخش «تحريفهاي خرد واژگون» و «عبارتهاي ناتمام» بيشترين گزينگويهها را در خود آوردهاند. فهم جهان اطراف امري ممكن است يا هيچ وقت قابل فهم نيست؟ نفوذ و كنكاش يك ايده فلسفي در جهان پيراموني و گذر تجربههاي روزمره زندگي، لحظهاي را به تامل شكاكانه سوق ميدهد. دانايي، زبان، وسوسه، ترس و ستيز در همراهي با هم دستههاي مجادلهانگيز را سبب ميشوند. در «عبارتهاي ناتمام» خواندن جملههايي براي همراهي خالي از لطف نيست. روشنينژاد مينويسد: «زبان همواره از امر ناگفتني خبر ميدهد. از نابسندهبودن گفتن.»
3- «دستنوشتهها»
رخداد رفتارها و مسائل روزمره، آنگاه كه به تاويلي زيركانه در ذهن مرور شوند، شكل خلاقانه يك ايده را به وجود ميآورد. ويژگي قطعههاي كتاب اين است كه از مسائل دمدستي ايدههاي فلسفي ميسازد. دستنوشتهها، جاهايي دلنوشته ميشوند و به بياني رمانتيك و حضوري دراماتيك تن ميدهند. هر چند اين حضور كاملاً حسابگرانه است اما جاهايي نويسنده از رهايي احساس خود حتي در نوشتن مالكيت بر درهاي پروايي ندارد.
انگارههاي ما در تجربه ديداري روزانه بسته به ميزان حساسيت، دلمشغولي يا حتي سردرگمي تغيير ميكنند. توجه بيشتر به گذران لحظهاي در ذهن و تغيير آرام و گاه تند فضاي بيرون به پرسشي ميانجامد كه اگر آن را فراموش نكنيم، دلمشغولي بسياري از شبها را در پي دارد.
به ياد جمله شارل بودلر ميافتم: «افسوس، شهرها سريعتر از قلب آدمي تغيير ميكند.»6 نويسنده كتاب در قطعه «علفهاي هرز» نوشته است: «هر وقت در خيابان از كنار خانههاي قديمي ميگذرم و به آن خانههاي آجري رنگ و رورفته بهجامانده از گذشته نگاه ميكنم، آرام ميگيرم و همچون لحظه شروع و شنيدن قصهاي شيرين منتظر ميمانم به انتظار لذتي كه در راه است.»
بخش پنجم كتاب در معنايابي سيماي سه روشنفكر، هدايت، آلاحمد، شاملو و در ادامه با نگاهي به روشنفكري در ايران همراه ميشود؛ و سپس برگهايي از آلبوم عكس، پايان اين بخش است: «جهاني در قاب» با تماشاي نقاشي ايراني و جهان عتيق و پررازورمز تصويرسازي ايراني، «حافظه و زوال فرهنگ» و ديداري با سينماي علي حاتمي و فيلم «مادر» و بعد «روايتي از يك نسل» يادآور «هامون» ساخته داريوش مهرجويي و ترس و لرز آن سالها.
4- لحظهاي براي ايستادن: «آزادي و فرهنگ»
براي من صفحههاي پاياني كتاب با ورق زدنهاي پياپي از صفحههاي گذشته همراه است و بازگشت به قطعههايي براي انديشهاي دوباره و گاهي خاطرههاي از يادرفته؛ شايد همان چيزي كه رولان بارت از آن با عنوان «لذت متن» تعبير كرده است.
به قطعه «آزادي و فرهنگ» ميرسم. به رهگذري كه هنر و هر آنچه در قلمرو آفرينشگري رخ ميدهد و با آن پيوند ميخورد. در كتاب آمده است: «نسبت فرهنگ و آزادي، خود محصول ساخت و صورتي از نسبت ميان واقعيتها و آرمانها و نتيجه برهمنهي و ديالكتيك آنها در متن زندگي است.»
5-
زماني براي خواندن، وقتي فراهم ميشود كه دغدغهاي از پس روزها در ذهن دوباره مجال حضور يابد؛ از گذر لحظهاي به فكر نشيند و در فرار از روزمرگيها در پي همراهي با نوشتهاي شود. هر چند تاويل اين زمان نزد هر مخاطبي شكلي ديگرگونه مييابد اما مراد از اين نوشته و حال و احوال اين روزها نزد من اينگونه رخ ميكند.
شهر با همه آشفتگيها، اين پايين بيرمق افتاده تا افق دوردست، تا ماهوري كه كمكم محو ميشود. وقتي نويسنده در ميانهاي از زمان و گذر تاريخ اين روزگار عنواني را بر پيشاني كتابش ميگذارد، قدري ايستادن را ميطلبد.
پينوشتها:
1- روشنینژاد، بابک، برگزیده نقاشیها (1387-1383)، نگارخانه اثر،1387
2- همان
3- موحد، ضیاء، البته واضح و مبرهن است که... (رسالهای در مقالهنویسی)، انتشارات نیلوفر، تهران، 1387
4- همان
5- قائد، محمد، دفترچه خاطرات و فراموشی، انتشارات طرح نو، 1380
6- احمدی، بابک، خاطرات ظلمت، نشر مرکز، 1376