ناتمامی و فرهنگ



يادداشتي بر كتاب «از نابهنگامي فرهنگ» نوشته‌ بابك روشني‌نژاد


ناتمامي و فرهنگ


فرزاد سپهر


1- «نقاش/ نويسنده»


آيدين آغداشلو در يادداشتي بر نقاشي‌هاي بابك روشني‌نژاد مي‌نويسد: «در نسل او و در نسل‌هاي پيشين، نقاشي را نمي‌شناسم كه جرات كند صورت‌هايي با اين سطح و وسعت و قوت كوبنده نقاشي كند.»1 هنگامي كه اين نام در مقام نويسنده يك كتاب عنوان مي‌شود، كنجكاوي مخاطبان را براي مطالعه در پي دارد. روشني‌نژاد وقت را به اولويت كار نقاشي مي‌دهد و در فاصله دست‌كشيدن از رنگ و قلم‌مو و بوم به كاغذ و قلم ره مي‌جويد تا ايده‌هايش را به بياني ديگر بنويسد.


برپايي نمايشگاه‌هاي انفرادي و گروهي داخلي و خارجي مجال حضور نگاه روشني‌نژاد را بيش از پيش كرد. حضور در حراجي‌ها در قدم بعدي، مخاطبان خارج از فضاي بومي را براي او در پي داشته و دارد، تا جايي كه سال گذشته نمايشگاه انفرادي او در لندن يكي از پربيننده‌ترين‌ها بود.


علي‌اصغر قره‌باغي در بيان نقش نقاشي روشني‌نژاد نيز مي‌نويسد: «بابك روشني‌نژاد از معدود نقاشان دايره فرهنگي و هنري ماست كه با تامل در ميراث گذشته و گذشتگان و آشنايي با سنت نقاشي، تجربه‌هاي ارزنده‌اي به‌هم آورده و با آگاهي از نظريه‌هاي روزآمد و راه و روند نقاشي امروز جهان كار مي‌كند.»2


كتاب «از نابهنگامي فرهنگ» پس از «هنر و مكانيسم پنهان» و «هنر و گفتمان اقليت» سومين كتاب بابك روشني‌نژاد است كه توسط نشر ثالث در بهار1389 منتشر شده است. كتاب «خوابيدن در خيابان» كه مجموعه‌اي از قطعه‌هاست نيز به زودي توسط نشر نظر به بازار كتاب مي‌آيد.



2- «از نابهنگامي فرهنگ»


اين كتاب هم برگزيده‌اي از مقاله‌ها و گزين‌گويه‌هاي (Aphorism) اوست. شكلي از مقاله‌نويسي وجود دارد كه به تعبير دكتر ضياء موحد «پهلو به اثر هنري مي‌زند». ايشان در تقسيم‌بندي نخستين، مقاله‌ها را در دو گروه مقاله‌هاي علمي ـ تحقيقي (formal essays) و مقاله‌هاي عمومي (informal/general essays) عنوان مي‌كند.5


مقاله‌هاي طرح‌شده در كتاب «از نابهنگامي فرهنگ» از شكل مقاله‌نويسي علمي و دانشگاهي مي‌گريزند و بيشتر مقاله‌هايي هستند كه جنبه هنري دارند. در واقع به تعبير بالا از جنس مقاله‌هاي عمومي‌اند. دكتر موحد مقاله‌هاي عمومي (informal essays) را اين‌گونه معرفي مي‌كند: «نوشته‌اي كوتاه، به نثر، نشان‌دهنده نظر نويسنده در موضوعي خاص و محدود با سبكي بارز، لحني مناسب، توجه‌انگيز، قلمي شيرين و رسا، دور از فضل‌فروشي و خالي از ارجاع‌هاي فراوان و كتاب‌شناسي مبسوط و حتي گاهي بي‌هيچ يك با ساختاري منسجم، شامل حسن شروع و حسن ختام.»3


«محمد قائد» نيز درباره مقاله اين‌گونه نوشته است: «مشخصه‌اي كه essay را از ديگر انواع نوشته متمايز مي‌كند گستردگي چشم‌انداز بحث و ارائه نظرات مختلف و حتي متضاد اما همواره با سبك‌روحي و پرهيز از دست‌زدن به قضاوت نهايي است... پرداخت سرگرم‌كننده، برخورداري از فراز و فرود، دوري از استدلال‌هاي انتزاعي، استفاده از مثال و روايت و به‌كارگيري زبان ادبي پرنقش و نگار اما بي‌تكلف از ديگر جنبه‌هاي essay است.»4


نوشتار روشني‌نژاد در بهره‌گيري از كلمات و روش‌مندي‌ها، راهي مخصوص به خود را در پي مي‌گيرد. به نوع و چينش واژه‌ها توجه زيادي شده و صيقل خورده است و به طور كلي مي‌توان خلاقيت در ايده و محوربودن آن را با خوانش دقيق متن يافت. شايد خصلت نقاش‌بودن نويسنده در خلق و ارائه كار هنري به صورت انفرادي است كه اين مهم را به وادي نوشته‌هايش نيز آورده است.


در مقاله «حالا كه دارم مي‌نويسم (يك statement)» آمده است: «نقاشي مثل اين اتاق جايي است كه مي‌توانم آن را داشته باشم. به گوشه و كنارش سرك بكشم و در آن بيتوته كنم. ‌چنين است كه مي‌توانم ساعت‌ها در جزييات و فضاي يك نقاشي غرق شوم و خيالبافي كنم بي‌آنكه گذر زمان را حس كرده باشم. كتاب‌ها هم همين طورند. نوشتن هم.»


براي نشان‌دادن وجود خلاقيت در يك متن بهترين راه رجوع به آن است؛ ايده‌ها، واژه‌ها، آهنگ جمله‌ها و تركيب‌بندي (Composition) كلي مقاله‌ها. در بخش سوم، قطعه چهارم از كتاب مي‌خوانيم: «اين يادداشت از زبان متن نقل مي‌شود. من يك متن‌ام. حالا من هستم كه با شما سخن مي‌گويم. نويسنده‌ام بر آن است كه مرا به حرف آورد تا آنچه را خود نمي‌داند و شايد به واسطه حضور و به زبان‌آمدن من امكان گفتن آن فراهم مي‌شود، پيش آورد و برجسته كند.»


جرات اين‌گونه نوشتن ابزاري مي‌خواهد و از اعتماد به نفس نويسنده مي‌گويد. شايد اين‌گونه است كه يك كتاب را بارها مهم‌تر از ديگر كتاب‌هاي صرفاً تاليفي مي‌كند. روش قطعه‌نويسي در خلق ايده نو محور نگارش كتاب است. بي‌شك با اولين شكل قطعه‌نويسي مواجه نيستيم. اما قطعات كتاب «از نابهنگامي فرهنگ» از ساختاري متفاوت بهره‌مند هستند.


قصد تفكيك بخش‌هاي كتاب با توضيحاتي جدا از هم را ندارم. تنها بازخواني بخش‌هايي را با بهانه بازانديشي گفتارهاي آن يادآور مي‌شوم. چرا كه به نظرم كتاب ميل به نظم‌گريزي زيادي دارد. طيف گسترده‌اي از موضوعاتي چون معرفت‌شناسي در فلسفه، روشنفكري در ايران تا ارائه نظر درباره برخي توليدات فرهنگي مانند موسيقي و سينما از دامنه‌هاي كتاب است.


بخش «تحريف‌‌هاي خرد واژگون» و «عبارت‌هاي ناتمام» بيشترين گزين‌گويه‌ها را در خود آورده‌اند. فهم جهان اطراف امري ممكن است يا هيچ وقت قابل فهم نيست؟ نفوذ و كنكاش يك ايده فلسفي در جهان پيراموني و گذر تجربه‌هاي روزمره زندگي، لحظه‌اي را به تامل شكاكانه سوق مي‌دهد. دانايي، زبان، وسوسه، ترس و ستيز در همراهي با هم دسته‌هاي مجادله‌انگيز را سبب مي‌شوند. در «عبارت‌هاي ناتمام» خواندن جمله‌هايي براي همراهي خالي از لطف نيست. روشني‌نژاد مي‌نويسد: «زبان همواره از امر ناگفتني خبر مي‌دهد. از نابسنده‌بودن گفتن.»



3- «دست‌نوشته‌ها»


رخداد رفتارها و مسائل روزمره، آنگاه كه به تاويلي زيركانه در ذهن مرور شوند، شكل خلاقانه يك ايده را به وجود مي‌آورد. ويژگي قطعه‌هاي كتاب اين است كه از مسائل دم‌دستي ايده‌هاي فلسفي مي‌سازد. دست‌نوشته‌ها، جاهايي دل‌نوشته مي‌شوند و به بياني رمانتيك و حضوري دراماتيك تن مي‌دهند. هر چند اين حضور كاملاً حسابگرانه است اما جاهايي نويسنده از رهايي احساس خود حتي در نوشتن مالكيت بر دره‌اي پروايي ندارد.


انگاره‌هاي ما در تجربه ديداري روزانه بسته به ميزان حساسيت، دلمشغولي يا حتي سردرگمي تغيير مي‌كنند. توجه بيشتر به گذران لحظه‌اي در ذهن و تغيير آرام و گاه تند فضاي بيرون به پرسشي مي‌انجامد كه اگر آن را فراموش‌ نكنيم، دلمشغولي بسياري از شب‌ها را در پي دارد.


به ياد جمله شارل بودلر مي‌افتم: «افسوس، شهرها سريع‌تر از قلب آدمي تغيير مي‌كند.»6 نويسنده كتاب در قطعه «علف‌هاي هرز» نوشته است: «هر وقت در خيابان از كنار خانه‌هاي قديمي مي‌گذرم و به آن خانه‌هاي آجري رنگ و رورفته به‌جا‌مانده از گذشته نگاه مي‌كنم، آرام مي‌گيرم و همچون لحظه شروع و شنيدن قصه‌اي شيرين منتظر مي‌مانم به انتظار لذتي كه در راه است.»


بخش پنجم كتاب در معنايابي سيماي سه روشنفكر، هدايت، آل‌احمد، شاملو و در ادامه با نگاهي به روشنفكري در ايران همراه مي‌شود؛ و سپس برگ‌هايي از آلبوم عكس، پايان اين بخش است: «جهاني در قاب» با تماشاي نقاشي ايراني و جهان عتيق و پررازورمز تصويرسازي ايراني، «حافظه و زوال فرهنگ» و ديداري با سينماي علي حاتمي و فيلم «مادر» و بعد «روايتي از يك نسل» يادآور «هامون» ساخته داريوش مهرجويي و ترس و لرز آن سال‌ها.



4- لحظه‌اي براي ايستادن: «آزادي و فرهنگ»


براي من صفحه‌هاي پاياني كتاب با ورق زدن‌هاي پياپي از صفحه‌هاي گذشته همراه است و بازگشت به قطعه‌هايي براي انديشه‌اي دوباره و گاهي خاطره‌هاي از‌ يادرفته؛ شايد همان چيزي كه رولان بارت از آن با عنوان «لذت متن» تعبير كرده است.


به قطعه «آزادي و فرهنگ» مي‌رسم. به رهگذري كه هنر و هر آنچه در قلمرو آفرينش‌گري رخ مي‌دهد و با آن پيوند مي‌خورد. در كتاب آمده است: «نسبت فرهنگ و آزادي، خود محصول ساخت و صورتي از نسبت ميان واقعيت‌ها و آرمان‌ها و نتيجه برهم‌نهي و ديالكتيك آنها در متن زندگي است.»



5-


زماني براي خواندن، وقتي فراهم مي‌شود كه دغدغه‌اي از پس روزها در ذهن دوباره مجال حضور يابد؛ از گذر لحظه‌اي به فكر نشيند و در فرار از روزمرگي‌ها در پي همراهي با نوشته‌اي شود. هر چند تاويل اين زمان نزد هر مخاطبي شكلي ديگرگونه مي‌يابد اما مراد از اين نوشته و حال و احوال اين روزها نزد من اين‌گونه رخ مي‌كند.


شهر با همه آشفتگي‌ها، اين پايين بي‌رمق افتاده تا افق دوردست، تا ماهوري كه كم‌كم محو مي‌شود. وقتي نويسنده در ميانه‌اي از زمان و گذر تاريخ اين روزگار عنواني را بر پيشاني كتابش مي‌گذارد، قدري ايستادن را مي‌طلبد.



پي‌نوشت‌ها:


1- روشنی‌نژاد، بابک، برگزیده نقاشی‌ها (1387-1383)، نگارخانه اثر،1387


2- همان


3- موحد، ضیاء، البته واضح و مبرهن است که... (رساله‌ای در مقاله‌نویسی)، انتشارات نیلوفر، تهران، 1387


4- همان


5- قائد، محمد، دفترچه خاطرات و فراموشی، انتشارات طرح نو، 1380


6- احمدی، بابک، خاطرات ظلمت، نشر مرکز، 1376


خفه شواسراييل*


نگاهي به كتاب «هر روز زاده مي‌شوم»
گفت‌وگو با محمود درويش و گزيده اشعارش
اردوان تراكمه
1- فلسطين امروزه بيش از هر چيز يادآور آن استخوان نقاشي «سفيران» هولباين است؛ استخواني كه تمام شكوه و افتخار و آسودگي تابلو را برهم مي‌زند و درست به‌سان سياهچاله‌اي كه همه چيز را به درون خود مي‌كشد، تمام معناي اوليه تابلو را عوض مي‌كند و اين پيام را به ما مي‌دهد كه همه چيز به سوي مرگ و نيستي مي‌رود و اين زماني است كه بتوانيم «كژنگريستني» را در نگاه به دنياي اطراف خود فرابگيريم؛ چيزي يا عنصري آزاردهنده كه به ناگاه به عرصه زندگي روزمره هجوم مي‌آورد و تمام نظم آن را برهم مي‌زند. لغزش زباني فرويد درست آن زماني است كه هر آنچه سعي كرديم فراموش كنيم و به سردابه‌هاي ناخودآگاه خود پرتاب كنيم ناگهان در قالب يك تپق خود را عرضه مي‌كند پس هميشه هيچ‌گاه با واقعيتي يكدست و عاري از حفره و فقدان روبه‌رو نيستيم. امر سركوب‌شده بازمي‌گردد. تمام آن چيزهايي كه سعي در حذف و سركوب‌شان داريم به نحوي بازمي‌گردند و وضعيت جاري امور را برهم مي‌زنند. از اين رو در سپهر سياسي زمانه‌اي كه در آن زندگي مي‌كنيم فلسطين دقيقاً آن زماني است كه كل عرصه بسامان جهان ما را برهم مي‌زند؛ جايي كه از «چشم غربي» جهان آرام، امن، شاد و كلبي‌مسلكانه ما هميشه مجبور است با فلسطين به‌سان گناه اوليه‌اي كه هميشه سعي در سركوب و فراموشي آن دارد رودررو شود. فلسطين آن نقطه‌اي است كه جعلي بودن جهان يكدست نئوليبرال را آشكار مي‌كند و دست گذاشتن بر فلسطين دست گذاشتن بر امر تروماتيك زمانه ما است. فلسطين بايد فراموش شود، در نقشه‌ها وجود نداشته باشد تا مبادا آرامش جهاني‌اي كه ناشي از حاكميت بازار و سرمايه است برهم‌ خورد. اما دست گذاشتن بر فلسطين دقيقاً برهم زدن اين آرامش دروغين است و يادآوري آن گناه اصلي. به اين خاطر است كه هر نوع سياست رهايي‌بخش ابتدا لازم است بيش از هر چيز مقاومت فلسطين را تاييد كند چون درست در اين لحظه است و روي تروماي امر سياسي دست گذاشته است. با خيره نگاه كردن به فلسطين است كه متوجه مي‌شويم زمانه اردوگاه‌ها و ديواركشي‌ها، داخائوها و... به اتمام نرسيده است. با خيره نگريستن به اينها سويه وقيح تمام مفاهيمي كه هر روز با آنها مواجه هستيم برايمان روشن مي‌شود. دموكراسي پارلماني، ليبراليسم حقوق بشر و... آري فلسطين هميشه همان تجسم «وضعيت استثنايي» آگامبني است. يا همان حيات برهنه به قول محمود درويش: «مي‌خواهند ما در كانتون‌ها زندگي كنيم تا ثابت شود آپارتايد و تبعيض نژادي در يك كشور تمام مي‌شود و در كشوري ديگر آغاز.»
2- «مقاومت در برابر اشغال، تنها يك حق فلسطيني نيست بلكه يك تكليف است. «مقاومت» شكل‌هاي مختلفي دارد. يكي از آنها پايداري و رد پيشنهادات اسرائيلي است كه مي‌خواهد هويت فلسطيني را محو كند و ديگر اينكه به دنبال ابزاري براي مبارزه باشيم تا به منافع اصلي ملي خدمت كند.» اين سطور همه از زبان شاعري بيرون مي‌آيد كه به شاعر مقاومت فلسطين مشهور شده است؛ محمود درويش. كسي كه پرداختن به آن بيش از هر چيز ما را با مساله مهم‌تري روبه‌رو مي‌كند؛ اينكه شعر با مقاومت گره خورده است. شعر عرصه‌اي مي‌شود كه مي‌توان در مقابل اشغالگر مقاومت كرد؛ متن و نه تصوير. براي همين است كه سينماي مبارز فلسطيني هيچ‌گاه نتوانسته است همپاي شعر عمل كند. اين تنش متن و تصوير در تجربه زيسته فلسطيني را به بهترين نحو در فيلم موسيقي ما اثر «ژان لوك گدار» مشاهده مي‌كنيم؛ فيلمي كه محمود درويش در آن حضور كوتاهي داشت.
3- «سياست نمي‌تواند به طور كامل از حاشيه يا متن از زواياي شعر، كنار برود اما مساله اصلي اين است كه چگونه مي‌توانيم از اين سياست سخن بگوييم؟ هر يك از ما دغدغه سياسي دارد و هيچ نويسنده‌اي در هيچ جاي دنيا نمي‌تواند بگويد من از سياست دور هستم. سياست نوعي مبارزه است؛ مبارزه براي ماندن و مبارزه براي زندگي. طبيعي است كه سياست وجود داشته باشد.»
به چند دليل محمود درويش يكي از بهترين كساني است كه پيوند هنر و سياست را به بهترين شكل نمايندگي مي‌كرد. از طرفي او يك شاعر تبعيدي است، يك فلسطيني است و همچنين عضو سازمان آزاديبخش فلسطين و همچنين دوست نزديك ياسر عرفات نيز بوده است. از اين رو درويش به نوعي نماينده و صداي تمام گفتمان‌‌هاي حذف‌شده است. از طرفي او سخنگوي ادبيات در تبعيد است يا ادبيات اقليت؛ ادبياتي كه هميشه با امر سياسي گره خورده است چراكه هميشه صداي تمام حذف‌شدگان تاريخ بوده است. «ادبيات اقليت چيزي را پديد مي‌آورد كه از پيش قابل شناسايي نيست. اين ادبيات تنها اثر ديگر را به سنت عظيم ادبي اضافه نمي‌كند، بلكه اين سنت را برهم مي‌زند و در آن اختلال به وجود مي‌آورد.» (ژيل دلوز، نشر مركز، ص 167)
4- به همين دليل است كه محمود درويش شاعري است كه وجدان معذب ما را نمايندگي مي‌كند. درويش در كل در جايگاهي ايستاده است كه شايد بدون اغراق بتوان او را «رخداد شعر عرب» ناميد. درويش دقيقاً لحظه‌اي است كه كل سنت شعر در زمانه‌ ما تنها در صورت اعلام وفاداري به اوست كه مي‌تواند همچون تجربه‌اي غني و اخلال‌برانگيز در زمانه ما عمل كند. در دوراني كه شعر در افولي همه‌گستر دچار شده است و هر روز بيشتر به خنثي‌بودگي و اختگي نزديك مي‌شود و در دام بازي‌هاي زباني پست‌مدرنيسمي از محتوا تهي مي‌شود، انتخاب محمود درويش انتخاب شعر راستين است؛ شعري كه به راستي شعر مقاومت است و اين شايد به اين خاطر باشد كه درويش يك فلسطيني است. فلسطين امروزه تنها يك جغرافياي مشخص در نقشه نيست، فلسطين بلكه نامي است براي همه دل‌شكستگان تاريخ و درويش شاعر همين دل‌شكستگان است.
5- كتاب «همه روزه زاده‌ مي‌شوم» كه گفت‌وگوي عبده وازن است با محمود درويش به همراه اشعارش همان گونه كه مترجم گفته است در غياب كتاب خاطرات او مدخل خوبي است براي ورود به جهان درويش با تمام ويژگي‌هايش. «وقتي براي آواز مي‌يابد:/ در انتظار آمدن است... نمي‌توانم به انتظارت بنشينم.../ نمي‌توانم داستايوفسكي بخوانم... / نمي‌توانم به آوازهاي ام‌كلثوم و ماريا كالاس و ديگران گوش دهم.../ در انتظار آمدن است... عقربه‌هاي اين ساعت كه بر مچ دستم.../ به چپ مي‌روند... رو به زمانه‌اي كه جايي ندارد.../ در انتظار آمدن است... به انتظارت ننشستم.../ منتظر ازل مانده‌ام...»

*الهام‌گرفته از مقاله اتين باليبارد «خفه شو؛ آلتوسر»

يادداشتي بر«شيفت شب» اثر غلامرضا معصومي

يادداشتي بر«شيفت شب» اثر غلامرضا معصومي (به همت نشر افراز)

محمد (امين) انصاري

با خواندن دو سه داستان اول از مجموعه «شيفت شب»، نوشته «غلامرضا معصومي»، اولين برداشتي كه در ذهن مخاطب شكل مي‌گيرد، بي‌ادعايي و صداقت نويسنده است. معصومي غالب اوقات، هيچ تلاشي براي به رخ كشيدن توانايي‌اش در نويسندگي ندارد كه از منظر نگارنده، يكي از نقاط قوت اثر به شمار مي‌رود كه برخي ضعف‌ها را در نهايت در چشم مخاطب كمرنگ مي‌سازد. از بين 12 داستان كوتاهي كه در اين مجموعه آمده، «سرباز فراري»، «چرخ و فلك»، «براي رفتن به گردش روز بدي است»، «شيفت شب» و «تك منار» به ويژه در ميان باقي آثار مي‌درخشند. نويسنده، در شكار لحظه‌هاي نابي از زندگي در اكثر آثار بسيار موفق بوده است. حتي مي‌توان اين مساله را شگرد او دانست، كه البته در بعضي داستان‌ها سطحي برگزار شده است. وي از كمترين اشاره‌اي براي نطفه بستن داستان‌هاي خود بهره برده است. كليت مجموعه «شيفت شب» از تكنيكي براي روايت استفاده مي‌كند، كه در بسياري از داستان‌هاي كوتاه معاصر توسط نويسندگان اختيار مي‌شد؛ عدم اصرار بر پايان‌بندي قاطع و قناعت بودن به ايجاد لحظه‌اي درنگ در ذهن مخاطب. اما همان‌طور كه بسياري از داستان‌هاي كوتاه جهان نيز بهره ارزنده‌اي از اين شيوه نبرده‌اند، برخي از داستان‌هاي اين مجموعه با تمام تلاشي كه نويسنده براي ارائه درست طرح داستاني انجام مي‌دهد، دچار ضعف هستند؛ در واقع اين داستان‌ها كه البته تعدادشان بسيار اندك است، آنچنان كه بايد لذتي در مخاطب ايجاد نمي‌كنند.- البته از ذكر نظر شخصي نگارنده پرهيز شده و قضاوت به خواننده واگذار مي‌شود- جا دارد در اينجا نگاهي به برخي از اين داستان‌ها بيندازيم.

«سرباز فراري»، داستان سربازي است كه مامور مي‌شود يك سرباز فراري را به پادگان برگرداند. او به همراه خانواده سرباز كه خبر اختفايش را آورده‌اند، و دو مامور جلب راهي خانه او مي‌شوند. از صحبت‌ها و تنش‌هاي ميان پدر و مادر معلوم است كه مشكلاتي درون خانواده وجود دارد؛ اين گمان بعدها با برخورد پدر با پسر وقتي مي‌خواهد او را با كمربند بزند و آخرين جمله خواهر كه مي‌گويد «ببريدش، اونقدر بزنيدش تا آدم بشه» تقويت مي‌شود. پسر كه گويي عاشق دختري است و تمام دليلش براي فرار همين است، به نظر مي‌رسد قافيه را به حرف‌هاي راوي داستان كه عيناً نقل قولي از افسر نگهبان است، مي‌بازد و دستگير مي‌شود. در اين داستان بيشترين تاثير را خود راوي بر ماجرا اعمال مي‌كند. خواننده از نگاه او با داستان مواجه مي‌شود و همه ظرايفي را كه او مي‌بيند، در ذهن تخيل مي‌كند. حتي وقتي سرباز فراري را دست بسته مي‌برند، وقت پياده شدن از ماشين، گويي سوال سرباز خواننده داستان را هدف قرار داده است كه مي‌پرسد «حرفايي كه زدي راست بود؟» و اين مساله دوچندان بر تاثيرگذاري اين داستان افزوده است.

در «چرخ و فلك» نيز خواننده از منظر راوي به جهان داستان وارد مي‌شود. راوي كه در طول اين داستان كوتاه بي‌طرفانه به ماجراها مي‌نگرد، اين بار با دختربچه‌اي مواجه مي‌شود، كه غرقه در دنياي كودكي‌اش، در افسون چرخ و فلكي غرق است و پاي خواننده را به دنياي سياه زندگي مادرش باز مي‌كند. نويسنده نشانه‌هايي را در متن قرار داده كه نشان مي‌دهد دخترك هر چند كودكانه از مناسبات مادر باخبر است. از جمله آنها مي‌توان به جمله‌هايي اشاره كرد: «طوري پرسيده بود كه انگار بخواهد بودنش را جلوي چشم‌هايم توجيه كند.»، «لب و ابروانم را جمع كردم تا شكلكي برايش در بياورم، ولي اخم نگاهش منصرفم كرد.» دخترك انگار از همه سربازهاي عالم- با اين خيال كه با مادرش سر و سري دارند- گله دارد، «همه سربازها سيگار مي‌كشند». اما به محض آنكه احساس مي‌كند راوي داستان كه او نيز سرباز است، از ماجراي مادرش اطلاعي ندارد، او را به دنياي كودكانه و ماجراي چرخ و فلك راه مي‌دهد. باز به محض آنكه راوي داستان خود را به روياي او ربط مي‌دهد و در مورد سوار شدن بر چرخ و فلك مي‌گويد «من هم نمي‌ترسم»، دخترك باز ابرو در هم مي‌كشد و راه آمده را برمي‌گردد. و در پايان همه اين ماجراها، تصويري تاثيرگذار از دخترك را مي‌بينيم كه سوار چرخ و فلك، كمي آنطرفتر از مادرش كه حالا چادر به سر، به ديوار امامزاده تكيه داده، مي‌چرخد.

موضوع خيانت يا شايد به زباني شاعرانه‌تر بي‌وفايي از جمله موضوعاتي است كه معصومي به نحوي در سه چهار داستان اين مجموعه بر آن دست گذاشته است. از جمله داستان «براي رفتن به گردش روز بدي است» يا «فصل عروسي». هر چند داستاني را در اين مجموعه به ياد ندارم كه طعمي از شيريني زندگي داشته باشد- و البته ايرادي نيز به اين نگاه وارد نيست- اما مسلماً مي‌توان تاكيد دوچندان نويسنده را بر اين نوع خاص ناپايداري‌ها و ناكامي‌هاي احساسي به وضوح درك كرد. او در اين مجموعه آنقدرها به اين نوع روابط خوشبين نبوده است. هر چند داستان‌هاي مذكور و مخصوصاً «براي رفتن به گردش روز بدي است»، از نظر بيان ايده و تكنيك از داستان‌هاي خوب اين مجموعه به شمار مي‌روند، اما اگر به لحاظ موضوعي تنوعي بيش از اين در «شيفت شب» ديده مي‌شد، مسلماً لذت حاصل از همنشيني‌ با اين نگاه باريك‌بين دوچندان بود.

به هر رو، با تمام فراز و فرودها، مجموعه «شيفت شب» اثري خواندني است كه لحظات خوبي را براي مخاطبش- كه بي‌شك چشم بر مشكلات ويراستاري قابل اغماض اثر خواهد پوشاند- فراهم ديده است؛ معصومي با اين گام محكم نشان داد كه در آينده‌اي نه چندان دور مي‌توان از وي انتظار داستان‌هاي خوب ديگري را داشت.