يادداشتي بر«شيفت شب» اثر غلامرضا معصومي (به همت نشر افراز)
محمد (امين) انصاري
با خواندن دو سه داستان اول از مجموعه «شيفت شب»، نوشته «غلامرضا معصومي»، اولين برداشتي كه در ذهن مخاطب شكل ميگيرد، بيادعايي و صداقت نويسنده است. معصومي غالب اوقات، هيچ تلاشي براي به رخ كشيدن توانايياش در نويسندگي ندارد كه از منظر نگارنده، يكي از نقاط قوت اثر به شمار ميرود كه برخي ضعفها را در نهايت در چشم مخاطب كمرنگ ميسازد. از بين 12 داستان كوتاهي كه در اين مجموعه آمده، «سرباز فراري»، «چرخ و فلك»، «براي رفتن به گردش روز بدي است»، «شيفت شب» و «تك منار» به ويژه در ميان باقي آثار ميدرخشند. نويسنده، در شكار لحظههاي نابي از زندگي در اكثر آثار بسيار موفق بوده است. حتي ميتوان اين مساله را شگرد او دانست، كه البته در بعضي داستانها سطحي برگزار شده است. وي از كمترين اشارهاي براي نطفه بستن داستانهاي خود بهره برده است. كليت مجموعه «شيفت شب» از تكنيكي براي روايت استفاده ميكند، كه در بسياري از داستانهاي كوتاه معاصر توسط نويسندگان اختيار ميشد؛ عدم اصرار بر پايانبندي قاطع و قناعت بودن به ايجاد لحظهاي درنگ در ذهن مخاطب. اما همانطور كه بسياري از داستانهاي كوتاه جهان نيز بهره ارزندهاي از اين شيوه نبردهاند، برخي از داستانهاي اين مجموعه با تمام تلاشي كه نويسنده براي ارائه درست طرح داستاني انجام ميدهد، دچار ضعف هستند؛ در واقع اين داستانها كه البته تعدادشان بسيار اندك است، آنچنان كه بايد لذتي در مخاطب ايجاد نميكنند.- البته از ذكر نظر شخصي نگارنده پرهيز شده و قضاوت به خواننده واگذار ميشود- جا دارد در اينجا نگاهي به برخي از اين داستانها بيندازيم.
«سرباز فراري»، داستان سربازي است كه مامور ميشود يك سرباز فراري را به پادگان برگرداند. او به همراه خانواده سرباز كه خبر اختفايش را آوردهاند، و دو مامور جلب راهي خانه او ميشوند. از صحبتها و تنشهاي ميان پدر و مادر معلوم است كه مشكلاتي درون خانواده وجود دارد؛ اين گمان بعدها با برخورد پدر با پسر وقتي ميخواهد او را با كمربند بزند و آخرين جمله خواهر كه ميگويد «ببريدش، اونقدر بزنيدش تا آدم بشه» تقويت ميشود. پسر كه گويي عاشق دختري است و تمام دليلش براي فرار همين است، به نظر ميرسد قافيه را به حرفهاي راوي داستان كه عيناً نقل قولي از افسر نگهبان است، ميبازد و دستگير ميشود. در اين داستان بيشترين تاثير را خود راوي بر ماجرا اعمال ميكند. خواننده از نگاه او با داستان مواجه ميشود و همه ظرايفي را كه او ميبيند، در ذهن تخيل ميكند. حتي وقتي سرباز فراري را دست بسته ميبرند، وقت پياده شدن از ماشين، گويي سوال سرباز خواننده داستان را هدف قرار داده است كه ميپرسد «حرفايي كه زدي راست بود؟» و اين مساله دوچندان بر تاثيرگذاري اين داستان افزوده است.
در «چرخ و فلك» نيز خواننده از منظر راوي به جهان داستان وارد ميشود. راوي كه در طول اين داستان كوتاه بيطرفانه به ماجراها مينگرد، اين بار با دختربچهاي مواجه ميشود، كه غرقه در دنياي كودكياش، در افسون چرخ و فلكي غرق است و پاي خواننده را به دنياي سياه زندگي مادرش باز ميكند. نويسنده نشانههايي را در متن قرار داده كه نشان ميدهد دخترك هر چند كودكانه از مناسبات مادر باخبر است. از جمله آنها ميتوان به جملههايي اشاره كرد: «طوري پرسيده بود كه انگار بخواهد بودنش را جلوي چشمهايم توجيه كند.»، «لب و ابروانم را جمع كردم تا شكلكي برايش در بياورم، ولي اخم نگاهش منصرفم كرد.» دخترك انگار از همه سربازهاي عالم- با اين خيال كه با مادرش سر و سري دارند- گله دارد، «همه سربازها سيگار ميكشند». اما به محض آنكه احساس ميكند راوي داستان كه او نيز سرباز است، از ماجراي مادرش اطلاعي ندارد، او را به دنياي كودكانه و ماجراي چرخ و فلك راه ميدهد. باز به محض آنكه راوي داستان خود را به روياي او ربط ميدهد و در مورد سوار شدن بر چرخ و فلك ميگويد «من هم نميترسم»، دخترك باز ابرو در هم ميكشد و راه آمده را برميگردد. و در پايان همه اين ماجراها، تصويري تاثيرگذار از دخترك را ميبينيم كه سوار چرخ و فلك، كمي آنطرفتر از مادرش كه حالا چادر به سر، به ديوار امامزاده تكيه داده، ميچرخد.
موضوع خيانت يا شايد به زباني شاعرانهتر بيوفايي از جمله موضوعاتي است كه معصومي به نحوي در سه چهار داستان اين مجموعه بر آن دست گذاشته است. از جمله داستان «براي رفتن به گردش روز بدي است» يا «فصل عروسي». هر چند داستاني را در اين مجموعه به ياد ندارم كه طعمي از شيريني زندگي داشته باشد- و البته ايرادي نيز به اين نگاه وارد نيست- اما مسلماً ميتوان تاكيد دوچندان نويسنده را بر اين نوع خاص ناپايداريها و ناكاميهاي احساسي به وضوح درك كرد. او در اين مجموعه آنقدرها به اين نوع روابط خوشبين نبوده است. هر چند داستانهاي مذكور و مخصوصاً «براي رفتن به گردش روز بدي است»، از نظر بيان ايده و تكنيك از داستانهاي خوب اين مجموعه به شمار ميروند، اما اگر به لحاظ موضوعي تنوعي بيش از اين در «شيفت شب» ديده ميشد، مسلماً لذت حاصل از همنشيني با اين نگاه باريكبين دوچندان بود.
به هر رو، با تمام فراز و فرودها، مجموعه «شيفت شب» اثري خواندني است كه لحظات خوبي را براي مخاطبش- كه بيشك چشم بر مشكلات ويراستاري قابل اغماض اثر خواهد پوشاند- فراهم ديده است؛ معصومي با اين گام محكم نشان داد كه در آيندهاي نه چندان دور ميتوان از وي انتظار داستانهاي خوب ديگري را داشت.
0 نظر:
ارسال یک نظر