کلاژ هوشنگ گلشیری در ذهن ما

كلاژ هوشنگ گلشيري در ذهن ما‌

مهسا محب‌علي

شاگرد هوشنگ گلشيري نبوده‌ام و اينقدر هم متوهم نيستم كه يكي دو بار داستان‌ خواندن براي او و شنيدن نظرهايش را در ذهنم تبديل به خاطره‌اي فراموش‌نشدني بكنم. ولي دلم مي‌خواهد تصويري را كه در ذهنم از هوشنگ گلشيري نقش بسته‌ است به متن تبديل كنم هرچند اين تصوير كلاژي باشد كه از ميان روايت‌هاي گوناگون و گاهي صيقل‌خورده و تصاوير پراكنده و نقل قول‌هاي دست چندم در ذهنم شكل گرفته‌ باشد.

هوشنگ گلشيري در لحظه لحظه زندگي‌اش داستان‌نويس بود، نه فقط وقتي كه مي‌نشست پشت ميز و اراده مي‌كرد به نوشتن داستاني. اين را به گمانم خيلي‌ها مي‌گويند ولي من از قاسم ‌روبين شنيده‌ام. و اين گفته پيوند مي‌خورد به دو تصوير.

هوشنگ گلشيري با دو كودك خردسال خود به پارك رفته‌. غزل و باربد مثل دو تا آدم عاقل روي نيمكت پارك نشسته‌اند و به هوشنگ گلشيري نگاه مي‌كنند كه روي زمين زانو زده و كله‌اش را توي سوراخي فروكرده و با چوب به خانه مورچه‌ها ور مي‌رود. اين را به گمانم يارعلي پورمقدم ديده و فرزانه‌ طاهري بعدها در مصاحبه‌اي نوشته.

هوشنگ گلشيري پسر نوپاي خود را به همان پارك دم منزل برده‌ و مشغول نوشتن داستاني است. خودش مي‌گويد مي‌داند كه فقط به اندازه نوشتن اين جمله وقت دارد چون تا جمله تمام شود باربد رسيده‌ است به جدول خيابان و بايد برود برش گرداند و اين دور تا ابد تكرار مي‌شود.

هوشنگ گلشيري شنيدن داستان برايش از هر كاري مهم‌تر است. اين را همه مي‌گويند و خودم هم ديدم وقتي كه از ساعت سه توي خانه‌اش به داستان‌هاي ما گوش داد و باز ساعت هشت وقتي همه هلاك بوديم، گفت يكي ديگر هم بخوانيد بعد برويد. منيرو رواني‌پور هم گفت و نوشت: سالي از سال‌هاي دهه 60 كه نمي‌دانستي داستانت را جز گلشيري براي چه كسي بخواني، وقتي به سراغش مي‌رفتي و مي‌ديدي گلشيري در حال اسباب‌كشي است و كارتن‌ها از همه طرف محاصره‌اش كرده‌اند و احتمالاً منتظر كاميون؛ باز كارتني را جلو مي‌كشيد براي تو و كارتني براي خودش، مي‌نشست و سيگاري روشن مي‌كرد و مي‌گفت بخوان.

يا اگر از زمانه مي‌ناليدي يا از هر چيز ديگري، مي‌گفت همين را بردار و بريز توي كارت. اين درد را بريز توي كارت. گاهي آدم مي‌ماند كه آخر مگر مي‌شود؟ ولي انگار مي‌شود كه هر داستاني را برمي‌داري و مي‌خواني از «مثل هميشه» بگير تا «جن‌نامه» مي‌بيني مي‌شود. اين را به گمانم همه نقل مي‌كنند.

يا اگر داستاني مي‌نوشتي براي اينكه حالي‌ات كند نظرگاه چيست كاغذي جلويت مي‌گذاشت و مي‌گفت شكل اين اتاق را بكش بگو راوي‌ات كجا دراز كشيده، در اتاق كجاست؟ پنجره كجاست؟ آيينه كجاست؟ حالا ببينيم دختري اگر از پشت پنجره رد شود راوي مي‌بيندش يا نه؟

يا گاهي كه زياده‌گويي مي‌كردي و معلومات به رخ مي‌كشيدي مي‌گفت آقا از خودت صوت صادر نكن، چيزي بگو!

همه اين تصاوير مثل پژواك‌هاي يك صدا در ذهن من تكرار مي‌شوند و گاهي آنقدر نزديك به نظر مي‌رسند كه آدم يادش مي‌رود هوشنگ ‌گلشيري 10 سال است كه نيست. انگار هنوز توي همان آپارتمان اكباتان نشسته و منتظر است تا هر كسي كه حرفي براي گفتن دارد يا داستاني براي شنيده ‌شدن به سراغش برود.

اما گاهي هم براي ساختن كلاژم مردد مي‌شوم كه اين تكه را بگذارم توي ذهنم يا تكه ديگري را و ذهنم مدام بين اين دو تاب مي‌خورد. گاهي از شاگردان يا دوستانش مي‌شنوم كه اگر گلشيري زنده ‌بود نمي‌گذاشت فلان كتاب يا فلان آدم اينقدر گرد و خاك كند و از خودش صوت صادر كند. شايد... بعضي‌ها هم خوشحالند كه گلشيري نيست تا نفس راحتي بكشند و از زير سايه استاد كمي بيرون بيايند و عرض‌اندامي كنند؛ باز هم شايد.

شايد هم هيچ كدام از اينها اتفاق نمي‌افتاد. به نظر من با كنار هم گذاشتن همين تكه‌پاره‌هايي كه به ياد مي‌آورم و خيلي تكه‌هاي ديگر كه شايد ته ذهنم ته‌نشين شده، يك چيز مسلم است. گلشيري با تمام فرديت هنرمندانه‌اش كه كسي نمي‌تواند بهش شك كند؛ ايمان به كار جمعي داشت. بدجوري مي‌دانست كه با يك گل بهار نمي‌شود و همه تلاشش اين بود كه همه بنويسند.

اين را از منش‌اش در زندگي و خاطرات ديگران مي‌توان ديد. همين كه هميشه و تحت هر‌ شرايطي دست‌كم هفته‌اي يك‌بار در خانه‌ات باز باشد تا كسي اگر داستاني دارد بياورد و بخواند و همه حرف بزنند، مگر مي‌شود جز اين اعتقادي داشته‌ باشي؟

گلشيري نه كسي بود كه در برج عاج خود بنشيند و كاري به كار زمانه‌اش نداشته ‌باشد و نه كسي بود كه چوب بردارد و كسي را برسرجايش بنشاند ولي حتماً زمانه‌اش را نقد مي‌كرد و مي‌نوشت و مي‌گفت و به قول خودش داستانش مي‌كرد.

ولي در نهايت فكر مي‌كنم هوشنگ گلشيري خوشحال است. شايد آن بالا نشسته و گاهي پوزخندي هم به اين جماعت ادبي مي‌زند ولي بيشتر بايد لبخند بر لبش باشد از اينكه مي‌بيند نسل جديدي كه مي‌نويسند حتي با واسطه و دست به دست شدن حضورش باز مديون‌اند، نه فقط به‌ خاطر آثارش كه به واسطه حضورش هر چند كه از فيلتر نسل ميان او و ما گذشته‌ باشد.

0 نظر:

ارسال یک نظر