نگاهي به «ميشل فوكو» نوشته سارا ميلز
به اعتبار فوكو همواره شك كنيد
فرناز معيريان
۱- مكان، كارتيه لاتن، چندصد متر دورتر از سوربن، آمفيتئاتر كلژ دوفرانس. صدها نفر به سخنان مردي 44ساله گوش فرا داده بودند؛ كسي كه قرار بود جانشين يكي از بزرگترين استادان فلسفه در قرن بيستم يعني «ژان هيپوليت» شود. چهرههاي بزرگي در اين مراسم حضور داشتند؛ ژرژفريل، كلودلوي استروس، فرناند برودل، فرانسوا ژاكوب و ژيل دلوز همگي به درس افتتاحيه مردي گوش ميدادند كه بنا بود يكي از بزرگترين چهرههاي انديشه در قرن بيستم شود؛ ميشل فوكو. فوكو در ايران نه به دليل ترجمه آثارش بلكه زيرعنوان مفهوم ديسكور به شهرت رسيد، تا به آنجا كه او را كاشف چيزي به نام ديسكور ميدانند. براي اين كشف واژه گفتمان در فارسي جايگزين شد. حقيقت اين است كه ميشل فوكو تحليلگر فلسفي دانش و ساختارهاي دانشي، كاركردهاي اجتماعي قدرت و نه كاشف ديسكور است.
۲- فوكو در پژوهش مرفولوژيك دانش، به وجود قالبهاي معرفتي بنيادين به نام «اپيستمه» در هر دوره زماني و گسستهايي كه در روند معرفت بر اثر تغيير اين قالبها پيش ميآيد، قائل بود.
فوكو در كتاب «واژهها و چيزها» (۱۹۶۵)، نشان ميدهد انسان اروپايي از مفهوم نشانه به عنوان رمزي از جهان و اشيا در قرن شانزدهم، كه به درك مفهوم جادويي قرابت و همانندي ذاتي در اشيا مبتني بود، به مفهوم قراردادي از نشانه در عصر كلاسيك ميرسد؛ قراردادي كه در قالب عناويني ديگر چون سازمان، در علوم طبيعي و پول، مبادله، ارزش و كار در اقتصاد در همان عصر كلاسيك همراه بود. فوكو معتقد بود در هر فرهنگي، در زمانه معين، هميشه يك اپيستمه يا بنيان معرفتي وجود دارد كه شرايط امكان هرگونه دانش را تعيين ميكند.
بحث فوكو در زمينه ديسكور فقط در زمينه زبان، سخن و گفتار به معناي موجود كلمه براي نشان دادن كاركرد برسازنده گفتار به عنوان يكي از زمينههاي بروز و تحقق پديده قدرت است. از نظر او زبان و گفتار حامل نظمي اجتماعي است كه خود را بر گوينده تحميل ميكند، كه حاصل كاركرد اجتماعي قدرت است.
۳- فوكو در آثاري چون تاريخ ميل جنسي (۱۹۷۸)، قدرت/ دانش (۱۹۸۰)، زايش درمانگاه (۱۹۷۳) و مراقبت و تنبيه (۱۹۷۷)، به تحليل تاثيرات نهادهاي مختلف بر گروههايي از افراد و نقش آن افراد در تاييد آن تاثيرات يا مقاومت در برابر آنها پرداخته است. بحث فوكو درباره نهادها تحليلي است كه او از «قدرت» ارائه ميدهد. اكثر افراد تصور ميكنند قدرت چيزي نيست جز سركوب ضعيف به دست قوي. فوك قدرت را در بطن زندگي روزمره و روابط ميان افراد و نهادها بررسي ميكند.
فوكو برخلاف ماركسيستهاي ارتدوكس، چندان علاقهاي به بحث در باب «سركوب» ندارد. الگويي كه فوكو از قدرت ترسيم ميكند بر اين نكته تمركز دارد كه روابط قدرت چگونه بر همه روابط درون جامعه سايه افكنده است. الگوي او تبييني به دست ميدهد از شيوههاي روزمره و پيشپاافتادهاي كه قدرت در قالب آنها اعمال ميشود. امكان تحليلي را به دست ميدهد كه بر افراد به عنوان عاملان يا سوژههاي فعال تمركز ميكند نه به عنوان فريبخوردگاني منفعل.
بنا به نظر فوكو: «دليل وجود سرمايهداري اين نيست كه كارگران را گرسنگي دهد، سرمايهداري بدون گرسنگي دادن به كارگران اصلاً به وجود نميآيد.» برخلاف نظريهپردازان ماركسيست كه معتقدند فقر ممكن است پيامد ناگزير سرمايهداري باشد، فوكو عقيده دارد اين را نميتوان هدف يا نيت سرمايهداري پنداشت. نميتوان گفت سرمايهداري بر اساس يك هدف از پيشتعيينشده عمل ميكند. فوكو معتقد است ما بايد به جاي آن بكوشيم پيچيدگي و سرشت درهم رخدادهاي گذشته را تحليل كنيم. تمركز يافتن بر عوامل محتمل ما را قادر ميسازد تا به بررسي نحوه عملكرد قدرت بپردازيم.
۴- «فوكو به سمت خطرات ناشي از استدلال بر اساس خاستگاهها پيش ميرود- چنان كه گويي براي فهم يك چيز بايد خاستگاه اوليه آن را كشف كرد و از اين طريق سرچشمه يا كليد راهيابي به گسترش بعدي آن را يافت- و اين از قضا همان خطايي است كه تبارشناسي را براي تصحيح آن اختراع كردهاند.» (دانلي، پ۹۸۶)، متن كتاب.
هنگامي كه در تحليل رخدادها يا متنها از روششناسي فوكو استفاده ميكنيم، مواضع تئوريك متفاوتي را ميتوان اتخاذ كرد و مسلماً تمامي اين مواضع خاص مفيد واقع نخواهد شد. مسالهاي كه هنگام مطالعه كار فوكو با آن اغلب روبهرو ميشويم اين است كه تحريكمان ميكند تا استعارهها، درونمايهها و نمادهاي مورد استفاده او را اقتباس كنيم.
مساله مهم آن است كه روشهاي فوكو را در خوانشي كه از آثارش داريم به كار گيريم؛ «در مورد اعتبار فوكو هماره شكاك باشيد؛ هيچ يك از تعميمهاي گاه و بيگاه او را كه جسورانه و در عين حال فاقد توجيهاند نپذيريد و گمان نكنيد كه او هماره «حقيقت» امر را به شما ميگويد» (متن كتاب).
بنابراين ميتوان ادعا كرد كه آثار او بسياري را دچار تشويش كرده است، زيرا هيچ گاه تحليل سياسي سادهاي ارائه نميدهد و از سوي ديگر به نظر ميرسد كه او به يك سياست رهاييبخش اعتقاد دارد و از طرفي خود هرگونه امكان چنين موضعي را دچار ترديد ميداند.
فوكو در درس افتتاحيهاش به هگل ميتازد و در عين حال كه معتقد است هگل را بايد فراموش كرد اعتقاد دارد بايد براي نقد هگل ابتدا او را خوب شناخت. او معتقد بود رها شدن واقعي از سلطه هگل نيازمند آن است كه نخست تصوري دقيق از آنچه بابت اين جدا شدن بايد پرداخت، داشته باشيم.
«گمان ميكنم مهمترين بخش دين من آن بخشي است كه مديون ژان هيپوليت هستم. خوب ميدانم كه به نظر بسياري، آثار وي زير سلطه هگل است، در حالي كه تمامي دوران ما، از منطقش بگيريم تا معرفتشناسياش، چه از طريق ماركس يا از جهت نيچه ميكوشد تا از سلطه هگل رها شود؛ و آنچه هم من كوشيدهام هماكنون درباره گفتار عرضه كنم هيچ ربطي به عقل هگلي ندارد.» (نظم در گفتار).
۵- كتاب «ميشل فوكو» نوشته «سارا ميلز» مدخل بسيار مناسبي است براي آشنايي با اين فيلسوف ساختارگرا و انديشمند نظريه انتقادي. از آن رو كه كتاب ادعا نميكند كه تنها با خوانش اين كتاب ميتوان فوكو را شناخت بلكه از آغاز با ارجاعات فراوان و معرفي آثار او سعي در آشنا كردن مخاطب با آثار «فوكو» دارد و از سوي ديگر با فصلبنديهايي بر مبناي مفاهيم كليدي انديشه فوكو، درك آثار اين انديشمند را براي مخاطب روانتر ميكند.
ميشل فوكو
نويسنده: سارا ميلز
ترجمه: داريوش نوري
نشر: مركز
چاپ اول: ۱۳۸۹
قيمت: ۶۲۰۰ تومان
0 نظر:
ارسال یک نظر