آمریکا وجود ندارد

نگاهي به «درونمايه‌هاي اساسي سينماي امريكا» نوشته ميشل سيوتا با ترجمه نادر تكميل‌همايون

امريكا وجود ندارد*

اردوان تراكمه

1

هميشه ژان لوك گدار نقطه عزيمت مناسبي بوده است براي رجوع به سينماي امريكا و خوانشي ‌براندازانه از آن چرا كه گدار لحظه‌اي است كه با سينماي امريكا به عنوان يك مساله مي‌توان برخورد و كين و عشقي توامان به آن داشت؛ همان سينمايي كه همزمان هم كارخانه روياسازي است و هم روسپي‌خانه بزرگ روشنفكران. جايي كه سينما با نيكلاس ري معني پيدا مي‌كند و با اسپيلبرگ به اوج ابتذال مي‌رسد. از اين رو هر نوع خوانشي از سينماي امريكا بدون توجه به اين چندپارگي خوانشي ابتر است. به همين دليل است كه چه آن نقدهاي راديكالي كه هاليوود را يكسره نوعي آپاراتوس ايدئولوژيك گفتار حاكم مي‌دانند و آن را به كل كنار مي‌گذارند و چه آن ليبرال‌هايي كه صرفاً برداشتي فرماليستي از هاليوود دارند هر دو دو روي يك سكه‌اند و ‌‌اندركار ساختي يكدست و عاري از شكاف و فقدان. از اين رو سينماي امريكا را بايد با تاريخش خواند، با دوره‌هايش و با مفاهيم كليدي‌اش. جايي هم كه تراژدي در آن هست، هم كمدي و در نهايت با ژانرهايش سينماي امريكا عينكي است كه با آن مي‌توان قرن بيستم را خواند.

2

در انتهاي فيلم «در ستايش عشق» ديالوگي هست كه در آن سعي در اثبات آن است كه امريكا نام واقعي آن سرزمين نيست كه آنها تاريخ ندارند، نامي ندارند و به قول ادگار (كاراكتر فيلم در ستايش عشق گدار) براي همين است كه به ويتنام مي‌روند و سينماي امريكا بازتاب مساله‌ساز اين تاريخ پرآشوب است؛ تاريخ سرزميني كه نام ندارد و مي‌خواهد به ميانجي سينما براي خود سنت بسازد تا انسان امريكايي بتواند با ارجاع به آن خود را تعريف كند؛ همو كه هويتش را بر پايه‌هاي طرد و سركوب سياهان، زردپوستان، سرخ‌پوستان و... بنا شده است. بر اين بستر است كه مفاهيمي شكل مي‌گيرند كه هر كدام را بايد با عطف توجه به دوره‌هايش در نظر گرفت.

3

هاليوود همچون خود امريكا تاريخ پرفراز و نشيبي را طي كرده است كه مي‌توان آن را به دوره‌هاي گوناگوني تقسيم كرد. سينماي صامت و فيلم‌هاي گريفيث و پورتر و... كه در آن پايه‌هاي تئوريك، ايدئولوژيك، محتوايي و فرمال چيزي شكل گرفت كه امروزه از آن با عنوان «سينماي كلاسيك» امريكا ياد مي‌كنيم و در اين كوه المپ‌ هاليوود خداياني همچون هاوارد هاكس، جان فورد، نيكلاس ري، اورسن ولز و جان هيوستون، ساموئل فولر و... قرار مي‌گيرند. از طرفي هاليوود سينماي ژانرها است و اينكه هر نوع رجوعي به ژانر بدون عطف توجه به سينماي امريكا بي‌معني است. ژانر نوآر، وسترن، علمي- تخيلي و... ژانرهايي كه در بستر آن مفاهيم و درونمايه‌هاي گسترده‌اي شكل گرفت. همان سينماي كلاسيكي كه نويسندگان جوان كايه دو سينما دهه 50 با اداي دين به آن و تئوريزه كردن مفهوم «مولف»، موج نو را راه انداختند و در حوزه‌هايي چون مطالعات سينمايي از نقدهاي مجله‌هايي چون اسكرين (دهه 70)، كايه (1968 به بعد)، تل‌كل، جامپ‌كات و... تا خوانش‌هاي نشانه‌شناسانه (كريستين متز)، نئوفرماليسم (براون، تامپسون، برانيگان)، روانكاوانه و... همه و همه آغازگاهشان بيش از هر چيز سينماي كلاسيك امريكا است. از طرفي در كنار جريان غالب سينماي امريكا جريان‌هاي حاشيه‌اي و مخالف‌خوان حضوري هميشگي داشته‌اند. چيزي كه از آن به عنوان سينماي مستقل امريكا ياد مي‌كنيم. فيلم‌هايي كه عمدتاً در دهه 60 شكل گرفتند. فيلم‌هايي چون «باني و كلايد» كه از رمانس‌‌هاي مدرن تاريخ سينما است. «ايزي رايدر» فيلمي جاده‌اي در باب سرگرداني نسل هيپي‌ها كه شايد بهترين برگردان سينمايي تجربه زيسته نسل بيت باشد. تا جريان نيويوركي دهه 70 و فيلمسازاني چون اسكورسيزي، وودي آلن، مايكل چيمينو، كاپولا تا جايي كه امروزه مثلاً با جارموش (گوست داگ) يا فيلمي مثل سين‌سيتي ژانرهاي نويني چون نئونوآر شكل مي‌گيرد. و ديويد لينچ لحظه‌اي مي‌شود كه پسامدرنيسم، سوررئاليسم، روانكاوي لكاني و ژانر نوآر و جاده‌اي در يك جا در يك نظام بينامتني به هم مي‌رسند.

پس درونمايه‌هاي اساسي سينماي امريكا در واقع درونمايه‌هاي اساسي تاريخ قرن بيستم، مدرنيته، پسامدرنيسم و در كل انسان معاصر است. هاليوود در اصل شايد تنها سنت سينمايي‌اي باشد كه به شكل حيرت‌انگيزي بازتاب روح تاريخ و هر عصري را در آن مي‌توان باز يافت. به عنوان مثال ما مي‌توانيم دوران سياه مك‌كارتيسم را در شكل‌گيري ژانر نوآر در نظر بگيريم يا شكل‌گيري جنبش‌هاي دانشجويي و اجتماعي در دهه 1960 را در زاده شدن سينماي مستقل امريكا و حضور سنگينش در خيابان (نماد شكل‌گيري امر سياسي) را هم مي‌توانيم در كنار موارد ديگري قرار دهيم كه همه و همه دال بر واكنش‌هاي سريع هاليوود به شرايط زمان است.

كتاب «درونمايه‌هاي اساسي سينماي امريكا» نوشته ميشل سيوتا كه نادر تكميل‌همايون آن را ترجمه كرده و در دو جلد (جلد اول- روياي امريكايي، جلد دوم كابوس امريكايي) توسط نشر چشمه منتشر شده آغازگاه مناسبي است بر درك عميق و جدي سينماي امريكا به عنوان يكي از پيچيده‌ترين و مساله‌برانگيزترين پديده‌هاي قرن بيستم آن هم در شرايطي كه ما خوانندگان فارسي‌زبان با بحران و كمبود سنت‌هاي متعدد مطالعات سينمايي در حوزه نشر مواجهيم و به دليل آشنا شدن‌مان با اين سنت‌هاست كه هيچ گاه حتي يك جريان جدي نقدنويسي در سينماي ما شكل نگرفته است به شكلي كه نقدنويسي‌مان در زمانه حاضر دچار ابتذالي همه‌گير شده است.

5- كتاب فوق را ميشل سيوتاي فرانسوي از منتقدان مجله چپگراي پوزيتيف نوشته است. جلد اول آن كه روياي امريكايي نام دارد به درونمايه‌هاي تكرارشونده‌اي مي‌پردازد كه تحت عنوان «روياي امريكايي» قرار مي‌گيرد؛ مفاهيمي مانند استقلال، دموكراسي، پراگماتيسم، خانواده، قانون، نظم، وطن‌پرستي و... و جلد دوم (كابوس امريكايي) مختص به مفاهيمي است مانند دموكراسي انحراف‌يافته، عدالت قرباني‌شده، برابري فراموش‌شده، فردگرايي از راه به در شده و.... درونمايه‌هايي كه بيشتر مورد استفاده سينماي مستقل امريكا بوده است. از اين رو كتاب حاضر دريچه جديد و جذابي است براي خوانشي متفاوت و عميق از سينماي امريكا به مثابه يك امر كلي.

چرا جان وين، چارلي چاپلين يا آلن‌ لد در پايان پاره‌اي از فيلم‌هايشان تك ‌و تنها، پاي پياده، سوار بر اسب يا ماشين، در مسيري خاكي يا جاده‌اي بياباني جانب افق را مي‌گيرند؟ چرا از دهه 1950 به اين سو، زن‌هاي موطلايي در فيلم‌هاي هاليوود، تقريباً هميشه نقش مثبت داشته‌اند، در حالي كه زن‌هاي مومشكي، به ايفاي نقش‌هاي منفي متمايل‌اند؟ چرا زوج‌هاي سينمايي بر فراز تپه‌ها يكديگر را در آغوش مي‌گيرند (عشق چيز بسيار باشكوهي است) يا چرا حتي در پايان دهه 1960، كري گرانت و دبورا كار (رابطه به‌يادماندني) در نوك يك آسمانخراش به هم وعده ديدار مي‌دهند؟ چرا شخصيت مثبت بن هور كه يهودي هم هست (چارلتن هستن) با لهجه امريكايي صحبت مي‌كند در حالي كه شخصيت منفي فيلم كه رمي است (استيون بويد) با لهجه‌اي خود را بيان مي‌كند كه رنگ و بوي انگليسي دارد؟ چگونه است كه جيمز دين بعد از فصل معروف مسابقه اتومبيلراني ياغي بي‌هدف با كوري آلن، وقتي به منزل بازگشته است يك شيشه شير در دست دارد. از آن مي‌نوشد و بر چهره‌اش مي‌ريزد و سرانجام به شكل يك جنين در رحم مادر روي كاناپه خانوادگي دراز مي‌كشد؟ جاده يا راه نهايي، رنگ زرد، خوشبختي و قسمت، استقلال و دموكراسي، ايمان به زندگي و آينده همگي در زمره درونمايه‌هاي اساسي امريكايي هستند.(از مقدمه مولف)

*نام مجموعه داستاني از پيتر بيكسل

0 نظر:

ارسال یک نظر