نگاهي به «هيچ كس مثل تو مال اينجا نيست» ميراندا جولاي*
همه چيز را ستايش كنيد
فرناز معيريان
1- آرزو داشتم يك امريكايي بودم. از آن رو كه امريكايي بودن سبب ميشد «در آشپزخانه شنا كنم» يا كودكي را كه بار اول است ميبينم به خانهام ببرم و دقايقي را با او سپري كنم و با حيوان خيالي او به خوشگذراني بپردازم. امريكايي بودن يعني در انتزاع عمر گذراندن؛ انتزاعي ناشي از مصرف بيوقفه و نديدن واقعيت موجود. «هيچ كس مثل تو مال اينجا نيست.» مجموعه داستاني است در باب انتزاع به شيوه امريكايي. دغدغه شخصيتها در روزمره فانتزيهايي از قبيل آموزش شنا در منزل، برداشتن لك ماهگرفتگي به وسيله ليزر و «نوشتن مطلبي تسكينبخش براي آدمي كه حالش بد است»، خلاصه ميشود. «آيا در زندگيتان دچار ترديد شدهايد؟ فكر ميكنيد زندگي به اين همه دردسرش نميارزد؟ به آسمان نگاه كنيد. مال شماست... ترديد داشتن اشكالي ندارد اما همه چيز را ستايش كنيد. ستايش، ستايش.» ستايش بيدريغ جنگ و ويراني. ستايشي از اين دست در جهاني كه روحش را از دست داده تنها نوع ستايش است.
اين مجموعه داستان سرشار است از بازيهاي كلامي، يك فرم بازي كمنقص ساختار روايت؛ خردهروايتهايي است كه قرار نيست به نتيجهاي بينجامد يا خواننده را وادارد به گونهاي ديگر ببيند يا بينديشد. صرفاً شكل آرام و بيدغدغه از روزمرهاي است كه غيرواقعي پرداخته ميشود.
2- «هيچ كس مثل تو مال اينجا نيست» را قبل از هر چيز بايد در بستر گستردهتري خواند و آن پستمدرنيسم به مثابه فرهنگ سرمايهداري متاخر است؛ زمانهاي كه هر نوع ارتباط انسان امريكايي با امر كلي قطع شده است و او به مثابه شيء كه از جوهر خود تهي شده پرتاب ميشود به جزييات زندگي روزمره امريكايي. اين جزييات «دو هزار دلار براي برداشتن يك لكه به رنگ شراب پورت. ماهگرفتگياش درهم و برهم و تصادفي به نظر ميرسيد؛ انگار كه اين محوطه قرمز كوچك روي يكي از گونههايش نتيجه سربههوايي و خوشگذراني بوده.» باعث ميشود او تبديل به سوژهاي تكهپاره شود كه در ميان نهادههاي جامعه سرمايهداري دست به دست ميشود. سرگذشت كاراكترهاي داستان نوعي وارونهسازي منطق «امر شخصي، سياسي است» «ژوليا كريستوست به طوري كه سياست در يك عمليات پاكسازي از تمام وجوه حوزه خصوصي زندگي كنار ميرود. اين همان نقطهاي است كه امريكاي قابل ستايش، شهروندانش را در يك چارچوب شهروند غيرسياسي خلاصه ميكند و با استفاده از ابزار ادبيات اين فرهنگ را جا مياندازد. يعني با بازنمايي آينهوار روزمره امريكايي و به مدد بازيهاي فرمي خلاء ايده و تفكر را در داستان پر ميكند، انفعال و بيمعنايي را جهان سازگار با ديدگاه پسامدرنيسم كه آن را به نوعي جراحي زيبايي بزرگ بدل ساخته، بازتوليد ميكند. پسامدرنيسم نه نفيكننده كلان روايتها بلكه به عنوان خاليكننده جوهرها از چيزها يعني اين فكر كه چيزها از جمله انسانها ماهيتهاي قطعي دارند بايد صحنه را ترك گويد.
جريان غالب ادبيات پسامدرن متاخر با سطحي شدن ايدهها و خلاصه كردن داستان در فرم خاليكننده جوهرهاست؛ جرياني كه امريكا به مدد پروپاگاندا و رسانههاي بزرگ خود جا انداخته تا انسان در مقام سوژه سياسي به يك روياي غيرقابل تصور بدل شود. اگر در سالهاي نهچندان دور «جان بارت»، «كورت ونهگات» و «رونالد بارتلمي» با طنز و هجوها و بازيهاي كلامي با هر گونه اقتدار و سنت ادبي مبارزه ميكردند.
و پسامدرنيسم به آن معنايي كه در داستانهاي اين افراد وجود داشت، سويهاي از «مقاومت نمادين» در برابر تماميتخواهي امريكا بود. امروزه اين پسامدرنيسم ادبي در سطحيترين شكل روايياش ستايشكننده است. ستايش ميكند و آموزش شنا ميدهد «من هر نوع شنا را كه بلد بودم يادشان دادم. شناي پروانه فوقالعاده بود. عمراً مشابه آن صحنه را ديده باشيد. فكر ميكردم الان است كه كف آشپزخانه تسليم شود و به شكل مايع در بيايد و آن سه تا شناكنان راهشان را بكشند و بروند، جكجك هم سردستهشان باشد. او پيشگام ميشد.» در مواجهه با اين نوع ادبيات پستمدرني شايد بازگشت به ادبيات كلاسيك قرن نوزدهمي «سروالتر اسكات»، «توماس مان»، «گوستاو فلوبر» و حتي «داستايوفسكي» باز هم تجربهاي لذتبخش باشد. آثاري كه در فرم و محتوا، هارموني جذابي دارند و تصديقكننده اين سخن نيچه هستند: «حقيقت زشت است. ما هنر را در اختيار داريم تا حقيقت ويرانمان نكند.»
3- مجموعه «جهان نو» كه نشر چشمه به صورت مجموعه آنها را منتشر كرده شامل كارهاي نويسندگاني است – كه برخيشان در ادبيات جريانساز نيز هستند – اما در ايران كمتر شناخته شدهاند. با توجه به طرح روي جلد اين مجموعه (جهان نو) كه هر كتاب مستقل يك طرح دارد اما در قالب كلي نيز داراي يك هويت جمعي با كتب ديگر اين مجموعه است. به نظر ميرسد اين مجموعه داراي يك خط فكري باشد. بنابراين اگر قرار است اين مجموعه هدفي را دنبال كند يا جرياني از ادبيات يا چهرههايي از جريانهاي ادبي را معرفي كند «ميراندا
جولاي» در كدام طبقهبندي قرار دارد. از آن رو كه قرار گرفتن او كنار «جيجي دي بالارد»، «فيليپ راث» و «چارلز بوكفسكي» برهم زننده توازن و قدرت آثاري است كه در اين مجموعه گردآوري شدهاند. اگر مجموعه داراي هويت جمعي نبود اين شرح هم بيجا به نظر ميرسيد، زيرا به هر صورت هدف حذف نيست اما در يك مجموعه با چنين چهرههايي آمدن نامها و داستانهايي كه جريانساز نيستند و در سبك نگارشي هم از سردمداران آن سبك نيستند باعث ميشود براي مثال پستمدرنيسم سطحي، نماينده پستمدرنيسم امريكايي جلوه كند و از طرفي به شخصيت كلي مجموعه «جهان نو» نيز لطمه وارد شود. اما تك چاپ شدن اين نوع كتابها با توجه به خوانندگان و مخاطبان اين ادبيات امري منطقي به نظر ميرسد.
*هيچ كس مثل تو مال اينجا نيست / ميراندا جولاي/ ترجمه:فرزانه سالمي/ نشر چشمه/ چاپ اول: زمستان 1388
0 نظر:
ارسال یک نظر