به دقيقه‌ي بوروكراسي

نگاهي به «بوروكراسي چيست»

به دقيقه‌ي بوروكراسي

فرناز معيريان

«بوروكراسي چيست» كتابي است شامل دو مقاله از «كلود لوفور»، «كورنليوس كاستورياديس». در اين دو مقاله سازوكار بوروكراسي به عنوان يك قشر كه حاصل وجه توليد سرمايه‌داري صنعتي است مورد نقد و بررسي قرار مي‌گيرد.

نقد اين دو انديشمند به واقع نقد نظام سوسياليستي استالين است، (سوسياليسم دولتي). از آن رو كه «جامعه سوسياليستي كه پرولتاريا نقشي در مديريت توليد آن نداشته باشد پوچ و عبث خواهد بود و بوروكراسي با ايجاد قشري برتر و نوظهور، جداي از اكثريت توليدكنندگان، استثمار را بازتوليد خواهد كرد.» در مقاله اول «بوروكراسي چيست؟» لوفور با تعريف كلي «ماكس وبر» براي بوروكراسي كه بدون در نظر گرفتن شرايط انضمامي و تاريخي اين پديده است، به مخالفت مي‌پردازد. زماني كه شاهد رشد قشر مختص به وظايف اداري در بخش‌هاي مختلف جامعه مدني هستيم، بايد در پي ضابطه‌اي براي تعريف نوعي سازمان اجتماعي باشيم كه بين بوروكراسي دولتي، صنعتي، حزب و اتحاديه و... مشابهت‌هايي دارد. مقايسه بين بوروكراسي دولتي و حزبي و اتحاديه‌ها، تحليل را به سوي يافتن شرايطي مي‌برد تا بوروكراسي را به صورتي تعريف كنيم كه مشخصه‌هاي مختلف آنها را با هم دربر مي‌گيرد. از اين منظر بوروكراسي به تزهاي ماكس وبر در اين باب خيلي نزديك است.

بنابر ديدگاه وبر اداره يك بوروكرات براي وي به مثابه محل اجراي وظيفه است كه مجموعه مشخصي از دانش ضميمه اين حرفه است. به علاوه منبع‌هاي پرداخت حقوق تنها موضوع يك قرارداد است كه طي آن كارمند نيروي كار خود را مي‌فروشد.

در اين وضعيت كارمند در خدمت يك هدف غيرشخصي و عيني است نه يك شخص خاص. بوروكرات از شأن و حيثيت خاصي بهره‌مند مي‌شود كه او را مسلط مي‌سازد. اين شخصيت معمولاً به واسطه يك سمت مخصوص كه براساس ضوابط، حقوق خاصي به او اعطا مي‌كند، تضمين مي‌شود. اين كارمند معمولاً توسط يك مقام مافوق منصوب مي‌شود. در برخي موارد اعضاي بعضي از بوروكراسي‌ها انتخابي هستند اما، «انتصاب، قاعده شكل خالص بوروكراسي است». وبر تا به آنجا پيش مي‌رود كه روند بوروكراسي‌سازي را با فرآيند عقلاني‌سازي (عقلانيت ابزاري) سرمايه‌داري همسان مي‌كند: «بيش از پيشرفت كمي وظايف اداري، تغيير كيفي در بوروكراسي ضرورت انجام كارهاي بزرگ است (ماهيت بوروكراسي هر چه مي‌خواهد باشد) تا بوروكراسي بتواند فعاليت‌هاي خود را از ‌نظر كمي بررسي كرده و تا حد ممكن نتايج قابل شمارش و محاسبه و مطالبه به دست آورد.»

به اين معنا بوروكراسي كامل‌ترين شكل اجتماعي تشكيلات توليدي سرمايه‌داري و جامعه مبتني بر آن است. حذف روابط شخصي، وابستگي تمامي فعاليت‌ها به كاربرد يك هنجار مرتبط با يك هدف عيني، از بوروكراسي يك مدل عقلاني اقتصادي مي‌سازد كه توسط سرمايه‌داري صنعتي ايجاد مي‌شود. وبر معتقد است از ‌نظر فني ترديدي نيست كه بوروكراسي مدرن را مافوق تمامي اشكال سازماندهي بدانيم.

لوفور بر اين باور است كه از ديدگاه وبر بوروكراسي به منافع و ارزش‌هاي نظام سياسي بي‌تفاوت است، يعني ارگاني است در خدمت قوانين و جايي بين فرمان‌دهندگان و فرمانبرداران قرار گرفته است. «وبر بوروكراسي را تنها نوعي تشكيلات اجتماعي مي‌بيند. درواقع بوروكراسي‌ها لزوماً به صورت شكل خالص خود تحقق نمي‌يابند... وبر آن را از يك ديدگاه كاملاً‌ صوري مي‌بيند، يعني به عنوان يك نوع تشكيلات و نه يك قشر اجتماعي خاص كه با ايجاد دستگاهي از روابط بين اعضاي خود، تاريخ خودش را دارد.»

از اين رو وبر نمي‌تواند سوسياليسم دولتي را بدون پيشداوري بررسي كند. لوفور معتقد است بوروكراسي دولتي تا آن حد گسترده شد و تصميمات سياسي و اقتصادي را بر عهده گرفت

كه به مركز نظام جديد تبديل شد. بنابراين بوروكراسي چيزي بيش از كارمندان رده‌بالا و متوسط وابسته به وظايف اداري و استثمارگرايانه است. «سلسله‌مراتبي است كه در بخش‌هاي توليدي ريشه مي‌دواند، در سرپرست‌ها و بازرسان كارگران. اين كارمندان قدرت واقعي خود را حفظ مي‌كنند.»

ويژگي‌هاي خاص بوروكراسي حزبي ناشي از اين موقعيت است كه حزب از يك كليت قائم به ذات در جامعه برخوردار است. كار حزب با تقسيم كار تعريف نمي‌شود بلكه حزب نهادي است تاسيس‌شده، بر اساس مشاركت ارادي كه تلاش مي‌كند در قدرت نفوذ كند يا در آن سهيم شود و قدرت را بنا به اتصال به توده تسخير كند. لوفور چنين نتيجه‌گيري مي‌كند كه: «مطالعه بوروكراسي و بحثي كه بتوان آن را پيشرفت خواند تنها وقتي مفيد است كه اين ساده‌سازي‌ها را نپذيريم.»

«كورنليوس كاستورياديس» در مقاله «پرولتاريا و تشكيلات» از منظر اقتصاد سياسي به ناكارآمدي حزب انقلابي و به نقد رخداد اكتبر 1917 مي‌پردازد. از نظر او اگر بپذيريم طبقه كارگر يك انقلاب را در روسيه به ثمر رساند بايد اين را هم در نظر بگيريم كه اين انقلاب نه تنها به سوسياليسم منجر نشد بلكه سبب پيدايش يك طبقه استثمارگر جديد يعني بوروكراسي شد.

در رخداد 1917 قدرت سياسي و اقتصادي در دست گروه جديدي از رهبران، به محوريت حزب بلشويك متمركز شد. بنا بر نظر كاستورياديس: «پرولتاريا عهده‌دار مديريت جامعه نوين نشد. به بيان ديگر طبقه كارگر خود طبقه حاكم نشد. از اين لحظه، پرولتاريا بار ديگر استقرار در موقعيت يك طبقه استثمارشده را از سر گرفت.» تشكيل حزب بر اساس اين ايده صورت گرفته بود كه رهبري پرولتاريا را بر عهده بگيرد و سخنگوي منافع تاريخي اين طبقه باشد. اما اين ايده و اهداف حزب كارآمد نبودند زيرا نه اكثريت قاطع پرولتاريا را در قدرت سهيم كردند و نه اين طبقه حاضر بود حزب را ارگان رسمي قدرت خود بداند.

«اينچنين بود كه شوراها يعني ارگان‌هايي كه بايد تجلي برتري سياسي توده‌هاي زحمتكش باشند به سرعت به زائده‌هايي از قدرت بلشويك‌ها تبديل شدند.»

كاستورياديس معتقد است مبارزه پرولتاريا عليه سرمايه‌داري نه صرفاً طرح مطالبات است و نه مبارزه‌اي صرفاً سياسي است، بلكه در جايگاه توليد اين مبارزه معناي خود را بازمي‌يابد. از اين رو نه به سادگي به بازتوليد محصول اجتماعي مربوط مي‌شود، نه از آن طرف به سازماندهي كلي جامعه. مبارزه سوسياليستي چيزي جز اعتراض به واقعيت بنيادين سرمايه‌داري يعني روابط توليد موجود نيست. بنابر نظر كاستورياديس «مبارزه پرولتاريا با سرمايه‌داري، از مهم‌ترين منظر، مبارزه طبقه كارگر عليه خويشتن است؛ مبارزه‌اي براي آزاد ساختن خويش از آنچه جامعه‌اي كه مورد تخاصم اوست، در درون او جاي داده است.»

اين مساله كه تشكيلات طبقه كارگر چه اتحاديه‌ها و چه احزاب در تجربه سياسي‌شان تباه شدند و در درون نظام استثمار قرار گرفتند و به ابزار جامعه سرمايه‌داري بدل شدند مهم نيست، نكته اساسي اين است كه اين احزاب و اتحاديه‌ها با در اختيار گذاشتن قدرت سياسي و اقتصادي در دستان قشر بوروكراتيك، استثمار كارگران را بدون تغيير باقي گذاشتند.

«انحطاط تشكيلات كارگري توام با بوروكراسي‌سازي، قشري از رهبران جايگزين‌ناپذير و غيرقابل كنترل را به وجود آورده است.»

از اين رو است كه با هر شكلي از تشكيلات و فعاليت، مشاركت موثر مبارزان يك مساله باقي خواهد ماند. مساله با يك دستور يا حكم كه هيچ تشكيلاتي نبايد در نقش مشاركت تنزل يابد، حل نمي‌شود زيرا اين حكم خود همتاي همان راه‌حل بوروكراتيك است. كاستورياديس با اين جملات نوشته خود را تمام مي‌كند: «آنچه مبارزان انقلابي را از فيلسوف بورژوا تمييز مي‌دهد، اين است كه اولي وقتي از تناقض آگاه شد، در افسون تناقض باقي نمي‌ماند، بلكه نه از طريق تفكر و تامل تنها، از طريق كنش جمعي براي غلبه بر آن مبارزه مي‌كند. او در وهله اول بايد براي عمل، خودش را سازماندهي كند.»

*بوروكراسي چيست؟ /نويسندگان: كلود لوفور- كورنليوس كاستورياديس /مترجم: امین قضایی/ نشر چشمه / چاپ اول: 1389 / قيمت:2500 تومان

0 نظر:

ارسال یک نظر